بامداد زاگرس آنلاین -سارا مرادی :آغاز سلطنت خورشید و دهش نور و گرما که سبب پویایی زندگی و شادی طبیعت است روح لطیف هر ایرانی را نوازشگرانه دستخوش احساسات میکند دگرگونی طبیعت از دید ادیبان فارسی سرا پنهان نماند و نوزایی عالم را بهترین فرصت برای نوزایی درون دانسته و با سرودههایی با عنوان ((بهاریه)) این دهش طبیعت را پاس داشتند
فردوسی بزرگ نوروز را جشن بیداری زمین در بهار میداند و در شاهنامه که به پا دارنده فرهنگ و زبان و آیین ایرانی است نوروز را جشنی باشکوه وفرخ می داند
حکیم فردوسی پیدایش نوروز را به زمان جمشید پادشاه اساطیری ایران معرفی کرده
چنان که می سراید
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
فرومانده از فره بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
در جایی در داستان فرود سیاوش آرزوی نوروزی و پیروزی برای او کرده
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
و این چنین خوشترین روز را نوروز میداند در جای دگر در داستان بیژن و منیژه به نیکوترین شکل دعای خیر میکند
که خسرو به هر کار پیروز باد
همه روزگارش چو نوروز باد
فردوسی فرزند راستین وپاسدار آیین ایرانی برای سفارش بپا داشتن اندیشه ایرانی چنین میسراید
نگهدار و این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
فردوسی از نوروز و برج حمل و ، نو شدن بهارطبیعت در داستان کیومرث چنین زیبا توصیف میکند
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یکسره
حکیم فرزانه سخن بسیار رانده و مجال نیست،منوچهری دامغانی بزرگترین شاعر طبیعت گرای باشکوهترین مسمط های خود را در وصف طبیعت و بهار بینظیر میسراید نگاهی کوتاه براین موضوع خالی از لطف نیست
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
ُمرد زمستان و بهاران بزاد
آنجا که منوچهری بهار را شاعرانه به تصویر میکشد و زیباترین تابلوی هستی را با کلمات نقاشی میکند ،جایی که بلبل بر شاخه با طراوت گل در بهار نغمه سرایی میکند و بهار سبز و خرم چون لشکر چین به دشت خیمه زده و اتراق می کند جز تحسین چه می توان گفت
بر گل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار خیمه بههامون زده ست
آمد بهار و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
منوچهری از جمله شاعرانی است که در وصف بهار بیش از هر شاعر فارسی سرا ،قلم را به تصویر گرایی کشانده :
نگاه کن به نوروز چون شده است جهان
چون کارنامه مانی در آبگون قرطاس
درنگاهی دیگر نوروز را پیروزمندانه و طلایهدار به کارزار با زمستان به تصویر میکشد
بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کرده ست رای تاختن وقصد کارزار
چگونه میشود رویش و زایش مادر طبیعت ((زمین ))را دید و به وجد نیامد و لب به ستایش آفریدگار نگشود چنانکه سعدی آن شیخ همیشه شاب به ذوق آمده و دعوتنامه ای همگانی برای تماشای این همه زیبایی می فرستد
بامدادی که تفاوت نکند لیل وناهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی
بیکار
چگونه میشود اعتدال روز و شب را دید و عاشقانه دل به بهار نداد و نسیم را قاصد وار به وعده نفرستاد که غیر از این باشد شیخ اجل چنین نکوهش کند
خاک را زنده کند زمزمه بادبهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم
و با تلنگری به دلهای خفته از سرمای زمستان مژده آمدن بهار می دهد
برخیز که می رود زمستان
بگشای درسرای بستان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می کند گل افشان
شیخ همیشه شاب در این باب بسیار قلم فرسایی کرده و اندکی بیش نگفتیم وتنها بسنده کنیم به شاهدی از گلستان ،شیخ اجل در باب رستاخیز طبیعت و نوزایی عالم در گلستان خرم خود به لطف و حکمت آفریدگار و فرمان میزبانی زمین اشاره می کند
که دخترکان زمین به یمن قدوم بهار ،بر فرش زمردین طبیعت دست افشان لباس سبز نوروزی به درختان هدیه می دهند
(( دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد و درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده
اطفال شاخ را یمن قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده))
مگر می شود بهار باشدویادی از مولانای جان نکرد
محمدجلال الدین بلخی مولانا خداوندگاردل به شکوه عشق در بهار بی نظر نبوده
مختصری بیاوریم
آن جا که مژده آمدن بهار را با آمدن یار تلفیق میکند و فرمان آمادگی پذیرایی از او می دهد
آب زنید راه را هین که نگار می رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
اما اگر بهار طبیعت شود و ودلی بهاری نشود چه سود!؟، گویی خدا از زبان مولانای جان پیام میدهد و چه زیباتر از پاک شدن همزمان جسم و روح و نیکی از سر گرفتن
آمد بهار جانها ای شاخهتر به رقص ا چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ
و آنجا که در رباعی ، عشق دل افروز را از نوروز و بهار وام میگیرد
اندر دل من مها دل افروز تویی یاران هستند لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز تویی
ودرپایان
به کلامی کوتاه از حافظ و پند رندانه او نیوشا شویم
نوبهاراست در آن کوش که خوش دل باشی
که بسی گل بدمد باز تودر گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین وچه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک عاقل باشی
به امید بهاری پراز عشق وسعادت همگانی
هرروزتان نوروز. نوروزتان پیروز
*دکترای زبان و ادبیات فارسی
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه