BAMDADZAGROSONLINE.IR
کد خبر : 434689
شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳ ، 21:20

سطوره‌ها در دنیای مدرن، ناظر بر ابژه‌های مدرن، وجاهتِ اعتباری و خواست و کنش اجتماعی بوده که برابرنهادِ اساطیر کهن، تلقی می‌شوند با این تفاوت که اساطیر در گذشته، پیرنگی آرمانی، قدسی، آسمانی و ازلی داشته‌اند و بسیاری از آنها به ویژه نزد قبایلِ متکی به شفاهیات هنوز وجود دارند.

بامداد زاگرس آنلاین - حسین مددی: برای پاسخ‌گویی به این پرسشِ فلسفی ناگزیر باید مقدمه‌ای را یادآور شد تا به ذی‌المقدمه رسید.  گذر زمان بسیاری از مفاهیم را دست‌خوش تغییر کرده که یکی از آن‌ها *اسطوره* است.


*اسطوره چیست؟*   اسطوره معربِ هیستوریا( یونانی) است، به معنای جست‌وجو، آگاهی و داستان.   در فرهنگ لغات از اسطوره به افسانه، قصه نیز یاد می‌کنند که البته هر کدام معانی و تفاسیر خاصی را در بر دارند.

   اساطیر، رویاها و باورهای جمعیِ بشر( به ویژه جوامع کهن و پریمتیو: ابتدایی) نسبت به آفرینش جهان و اتفاقات آن بوده که در طول زمان به گونه‌های دیگر، روایت و سپس به شکل آیین‌ها درآمده‌اند؛ زمانی که هنوز انسان به ادیان و تفکرات فلسفی و منطقی دست نیازیده بود برای توجیه، تعبیر و یا امداد از خدایان و قدرت‌های ماورایی، دست به تفکر اسطوره‌ای می‌زند.
   اسطوره‌ها دارای زبان نمادین و رمزی‌اند  که  در باره‌ی آفرینش عالم، آدم، مراحل گذار، جاودانگی، خیر و شر و زندگی پس از مرگ، روایتگری می‌کند؛ این روایت‌ها در قالبِ حکایت و قصه و غالباََ در هیئتِ شخصیت‌ها/ پرسوناژهایی همچون: خدا و خدایان، نیمه‌خدایان، انسان_ فرشته‌ها، امشاسپندان و دیگر نیروهای قدرتمندِ تمثیلی درآمده‌اند.
    از ویژگی‌های دیگر اسطوره می‌توان به مینوی بودن، اشتراک آرمانی و روحِ جمعی داشتنِ باورمندان، ازلیت داشتنِ  اسطوره و ارتباط عناصر فراواقعی آن با واقعیاتِ جاری  اشاره نمود.
   اساطیر در ابتدا شفاهی بوده و سپس مکتوب شده‌اند مانند: گیل‌گَمِش( اولین اسطوره‌ی مکتوب در جهان که متعلق به تمدن سومر است)، ایزیس و اوزیریس در مصر، دیونیزوس در یونان، مهابهاراتا در هند، ایلیاد و اُدیسه‌ی هومر، درخت آسوریکِ عهدِ اشکانی، بخش‌هایی از شاهنامه‌ی فردوسی و همان‌جور که گفته شد پاره‌هایی از آنها در سینه‌ها، مانند کهن‌الگوها( آرکی‌تایپ‌ها) به نسل‌های متمادی انتقال یافته‌اند و یا به شکل آیین‌ها ادامه پیدا کرده‌اند؛ آیین‌هایی  مانند اسطوره‌ی آتش در آیین جشن سَده، آیین تعزیه در سوگ سیاوش و اکنون در سوگ امام حسین، و یا در بختیاری، حکایت یا داستانِ " شَشه دالو" ( برابر‌نهادِ ننه‌سرما)، در مواجهه با اسطوره‌ی فصول و یا آیینِ سوگواریِ " کُتل" در موضوعیت اسطوره‌ی مرگو بی‌شمار اسطوره‌ها در جهان که همه نشان از حیات پیوسته‌ و جاریِ  آن‌ها دارد.

*اسطوره در دنیای مدرن* :


     حیاتِ اسطوره تا اکنونِ دنیای مدرن  ادامه داشته و به گونه و روش‌های متنوع تجلی یافته‌است.*"رولان بارت"، به انتها رسیدنِ اسطوره را به معنای بی‌حرکت شدنِ جهان می‌داند؛**" میرچا الیاده"، جهانِ بشری را وابسته به اسطوره می شناسد.*   هر اندازه دنیای مدرن با مهمترین و مسلط‌ترین ابزارهای سخت‌افزاری و نرم افزاریِ تکنولوژیکی‌اش پیشرفت کند و از دنیای شهودی به دنیای محسوسات( ماتریالیسمی و پراگماتیسمی) تغییر ماهیت دهد و بخواهد با سوگلی‌اش " هوش مصنوعی"  عرض اندام کند،  بازهم نمی‌تواند بندِ نافش را از نگرش‌های فلسفی( اسطوره، افسانه و خرافه‌) جدا سازد.
    این تمایل و گرایشِ پیوسته‌ی بشرِ اسطوره ساز، با عبور از تمامی فرایندهای زیستیِ مبتنی بر ابزارِ تجربی و علمی،  این نکته را متذکر است که تخیل، فانتزها و سوبجکتیوها  مُهار شدنی نیستند و در ضمیر انسان‌ها و  زیست آرمانی‌شان  دارای جایگاه همیشگی‌اند، هم‌چنان‌که  رویا، نابودشدنی نیست

.
به راستی آیا هوش مصنوعی، نمی‌تواند برخاست و مابه‌ازایی  از خواب‌های سوررئال ما باشد؟!! 

 
    بنابراین اسطوره‌ها همیشگی بوده و در بزنگاه‌های زمانی، مکانی و مقتضی  به گونه‌های متنوعی در آمده‌اند که یکی از آن‌گونه‌ها امرِ بازی و ورزش است.  در نگاهِ میتولوژی( اسطوره شناسی)،  آیا  *هواپیما* شکل تنزل یافته‌ی *اسطوره‌ی پرواز* و رهایی در اساطیر کهن نیست؟!( البته این از گفته‌های اسطوره شناسِ معروف، جوزف کَمپِل است.)آیا شخصیت‌های سوپرمن، ارباب حلقه‌ها، رابین هود، زورو، گارفیلد، عروس مرده، آواتار و عروسکِ بازبازک در دستان کودک روستانشینِ  بختیاری ارجاعی به رویاپردازیِ ذاتی و شکلِ ساده و تنزل‌یافته‌ای از    اسطوره‌گرایی کودکان  ندارد؟     همان‌اندازه که نزد برخی آدم‌ها،  کاراکترهای هالیوودی همچون جان وین، کلینت ایستود،  آرنولد و جنیفر و... جایگزینِ آشیل و رستم و هِلن و گُردآفرید می‌شوند!!!
     جذبه‌ی همذات‌پنداری و  *این‌همانی* شدن‌ها با این کاراکترها و *صورت‌های مثالی* و صورت‌های رئالستیک در نرم‌افزار وجودی یعنی قوه‌ی قویِ تخیل هر انسان در هر زمانی  غیر قابل انکار  و امری بلامنازع است؛  به قولی،  انسان پیش از آن‌که ابزار ساز باشد نمادساز بوده است.
باز،  میرچا الیاده به دو اسطوره‌ی دنیای مدرن، اسطوره‌ی نژادپرستیِ آریائیسم و اسطوره‌ی کمونیسم_ مارکسیستی و جنبه‌ی نجات بخشی آن‌ها اشاره می‌کند.

   بنابراین، اسطوره‌ها در دنیای مدرن، ناظر بر ابژه‌های مدرن، وجاهتِ اعتباری و خواست و کنش اجتماعی بوده که برابرنهادِ اساطیر کهن، تلقی می‌شوند با این تفاوت که اساطیر در گذشته، پیرنگی آرمانی، قدسی، آسمانی و ازلی داشته‌اند و بسیاری از آنها به ویژه نزد قبایلِ متکی به شفاهیات هنوز وجود دارند.
   در اسطوره‌ی مدرن، شخصیت‌ها، قائم به زمان‌اند( ممکن است به خاطر تخطی و عبور از نُرم‌ها و هنجارهای جامعه، جای خود را به کس دیگری بسپارند و آلترناتیو دیگری داشته باشند)، شخصیت‌های اسطوره‌ای مدرن، طبیعی، ملموس‌ و زمینی‌‌ بوده ولی دارای هاله‌ای از کاریزمای اجتماعی‌اند( نه کاریزمای قدسی و فَرهمندی)؛ افرادی چون شکسپیر، فردوسی، حافظ میکل‌آنژ، ونگوگ، گاندی، مارادونا، رونالدو و استادشجریان از این نوعند.

امّا چه چیزی این شخصیت‌های زمینی را اسطوره‌ای می‌کند؟

  داشتن کاریزمااز مهمترین شاخصه‌های این تبدیل است، یعنی هنگامی که شخصیتی،  کاری بدیع، خلاقانه و کارستان انجام دهد که بقیه از انجام آن ناتوان باشند و آن کار در خور و شان جامعه قرار گیرد،  ناخودآگاه دارای تشخص و تجذُب می‌گردد، به ویژه وقتی که مدام و مادام نام و کارِ او تکرار و خوشایند باشد.  برای مصداق، مثلاََ *داریوش اقبالی* ، خواننده‌ی پاپِ ایرانی را می‌توان مثال زد؛ ایشان علاوه بر آثار جذاب و وزین برای هر عصر و هر نسلی، دارای قوه‌ی روشنگری نیز هستند و در هر دوره‌ای با نقد و روشنگری‌اش خواهانِ عبور از شرایط موجود به سمت شرایط مطلوب ‌است، تا جایی که آقای مهدی کلهر( از مسئولین رسانه و واحد موسیقی در صدا وسیما)  نقل قولی (به نقل از آقای بازرگان) از آقای خامنه‌ای کرده‌اند که ایشان( آقای خامنه‌ای) زمانی که در زندان دوره‌ی شاه بودند، گفته‌اند:
" تاثیرِ ترانه‌ی  *بوی گندم* " داریوش از منبری که ما می‌رویم بیشتر است".
   در ساحت ورزش نیز می‌توان به اسطوره‌ی فوتبال و ورزش" *علی دایی*" اشاره کرد که به جز اشتهار جهانی‌اش( آقای گل بودن)، همراه و همیار مردم و بلادیدگان و نیازمندان بودن و جسارت انتقاد داشتن، از وی اسطوره‌ای ملی ساخته است.

    آری،  نام‌آورانِ ساحت‌ اندیشه و هنر و ورزش فراوانند ولی آن‌کس که جامع‌الاطراف‌تر باشد به اسطوره شدن نزدیک‌تر می‌شود؛ البته اسطوره در این شرایط،  بیشتر به معنای "‌ *الگو*"به کار می‌رود.   الگوهای "انسانی_ طبیعی" که در دنیای مدرن به آن‌ها اشاره گردید و با الگوهای *مثالی* ( مانند عالم مُثُل افلاطونی) که صورتی تمثیلی، قدسی و فراطبیعی دارند متفاوت‌اند.

*اسطوره‌ی فوتبال* :


    فوتبال دارای چه نیرو و کاریزمایی است که توانسته است ادعای اسطوره شدن کند؟

     در بادی امر باید بگویم که امرِ *بازی* در هر شکل و شمایل مثلِ  فوتبال در وهله‌ی اول، یک سرگرمی و گرایش غریزی انسانی به شمار می‌رود که این گرایش‌های غریزی و فطری،  امری حیاتی و ای بسا مقدس به شمار می‌روند، هم‌چنان‌که حقیقت‌گرایی، تولید مثل، تغذیه، غریزه‌ی جنسی، زیبادوستی در تعریف انسان‌شناسی  موثرند.
   بازی به شکل عام و فوتبال به شکل خاص، بازنمایی و ظهور همان غریزه‌ی فطریست که در پیامدهایش  در لایه‌های اجتماعی‌ موجد نشاط،تحرک، اتحاد، صلح و دوستی و یا گرامی‌داشتِ یک شخص، انگیزه‌ای برای رفع یک مشکل اجتماعی و حتا تهییج و تبلیغ‌ برای یک امر سیاسی است.   روی این مطلب می‌توان از بازی فوتبال به عنوان یک رسانه، یک فرصت و یک پدیده‌ی *بینامتنی* یاد کرد.
  
    *فوتبال* ، بدون شک یکی از مظاهر دنیای مدرن بوده که از کوچه‌های خاکی گرفته تا میادین بزرگ، جلوه‌گری می‌کند.
  هنگامی که فوتبال می‌تواند بسیاری از اتفاقاتِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را دامن بزند، هنگامی‌ که در تماشاگران، حسِ  برانگیختگی، تعصبی و هیجانی و احساسی به وجود آورد، هنگامی که تمام اقشار از بچه تا پیرمرد و پیرزن، از باسواد تا بی‌سواد، فقیر و غنی، عوام و خواص، دولت‌مردان تا زباله‌گردها رادرگیر خود کند، و هنگامی که همچون یک آیینِ جدیِ اجتماعی ابراز وجود کند، هنگامی که در بهداشت تن و روح و تقویت هوشِ " حرکتی_ جسمانی" بازیکنان موثر است، هنگامی که در تخلیه و تحلیه‌ی روحی و برون‌ریزی انرژی‌های انباشته شده و کشفِ استعدادها و پتانسیل‌های نهفته، ایجاد اعتماد به نفس، حس جمع‌گرایی و مسئولیت‌پذیری، ایجاد حسِ هماوردی و هماهنگ کردنِ ذهن و اراده و عمل، به کار آید آیا شایسته‌ی اسطوره خواندن آن و تعبیرِ " *فوتبال‌درمانی* "  آن  نیست؟!!
قطعاََ با این‌همه کارویژه‌ها فوتبال تنها در همان ۹۰ دقیقه بازی  خلاصه نمی‌شود بلکه موجی‌است که شعاع وسیعی  را به وجود می‌آورد.
  اسطوره‌ی فوتبال اما خالی از نقد هم نیست؛ همان اندازه که وجاهت و کاریزما دارد گاهی هم مانند شخصیت‌های اساطیرِ کهن مانند آشیل و رستم،  دارای نقاط ضعف( به قول ارسطو، هامارتیا) است؛ دلائلی چون: تخطی از قواعد بازی، بی اخلاقی،  وجود مافیاها، رانت‌ها،منافع فردی و قدرت‌های سایه‌ای و مبهم، عوارضِ منفی از خود به جای می‌گذارد که البته  همه‌ی این‌ها نمی‌تواند از ذات اسطوره‌ای و( با اغراق) قدسیِ آن بکاهد زیرا *متن* با آن گستردگی،  قربانیِ  *حاشیه* نمی‌شود.
   فوتبال به عنوان یک کانتکس contex یا بسترِ گسترده‌ی تمدنی،   زایشگرِ بسیاری از مفاهیم و عناوین از جمله: صنعتِ فوتبال، تجارتِ فوتبال، فلسفه‌ی فوتبال، جامعه‌شناسی فوتبال، مافیای فوتبال و روان‌شناختیِ فوتبال بوده که هر کدام جُستارمایه‌های قابل بررسی،  ذیلِ پروژه‌ی فوتبال قرار می‌گیرند.


  از بعد دراماتیکی( پرفورمنسی نمایش‌واره) نیز می‌توان به عناصرِ "اجرایی_ نمایشی" فوتبال نگریست: شخصیت‌پردازی، دیالوگ‌های فیزیکال، کشمکش، تضاد، تزاحم، توارد( لژیونرها)، طرح و توطئه( پلات/ پیرنگ)، گره‌افکنی‌ها، بحران، اوج، اجتماع ضدین و نتیجه،  همانند یک سناریو ( ارنج: چیدمان_ میزانسن/ مدیریت‌ بر اساسِ پیش‌فرض‌ها) از آن جمله‌اند.
  در کنار این‌ها، پاره‌ای از حواشی پیش می‌آیند که حاکی از تنوع و پویایی( دینامیک) بودنِ این ورزش می‌کند: کُرکُری خواندنِ تماشاگران و هواداران در استادیوم‌ها، اماکن عمومی،دولتی، کوچه و خیابان و بیابان و...، چالش‌ رسانه‌ها، حوادث غیر مترقبه مثل دویدن حیوانات و طرفداران سینه‌چاک در میدان مسابقه، وجودصحنه‌های کُمیک( یاد دروازه‌بانی افتادم که با حرکت عجیب و غریب و آکروبات خود توپ را با کفِ پاهای جفت شده‌اش از پشتِ سر دور کرد)، وجود گاهی خنده و گاهی گریه، گاهی خشونت و گاهی بخشش، گاهی جشن و گاهی عزا و زانوی غم!!! به راستی این همه تجلیات و تظاهرات بیرونی و درونی در کدام مدیومِ( رسانه) اجتماعی یافت می‌شود؟
   این همه اعجاز در خورِ نگاهِ کلانِ فلسفی به این اَبَرپدیده‌ی قرن نیست؟ مگر نه این‌که اسطوره‌ها پیرنگ و مابه‌ازای فلسفی دارند؟ پدیده‌ای چون فوتبال وقتی دارای چنین کارویژه‌های انسانی و اجتماعی باشد و ذات آن مورد تاییدِ تاریخ و جغرافیای انسانی قرار گیرد مگر می‌توان  تعریفی اسطوره‌وار از آن ارائه ننمود؟!

    به گمانِ این کمینه،  همان اندازه که نمی‌توان به اندیشه و غریزه بی‌تفاوت بود، به همان اندازه هم نمی‌توان به مظاهر مهم تمدناز قبیلِ  فوتبال، سینما و کنسرت بی‌تفاوت بود.

  امروزه یک ورزشکار، یک فوتبالیست، یک هنرمند می‌تواند نقشی مهمتر از یک سفیرِ سیاسی برای کشورش ایفا کند. آیا *کریس رونالدو* یک سفیرِ انسان‌دوستانه برای بشر امروزه و افتخاری به مراتب بالاتر از حاکمان کشورش برای پرتغال محسوب نمی‌شود؟ ( او کفش طلایی خود را برای ساخت چندین مدرسه در غزه فروخت)؛ حتا می‌تواند به تنهایی، یک پروپاگاندای جهانی برای تبلیغِ کمپانی‌های تجاری باشد، مثلاََ کافیست یک بار برای حلوا شکری عقابِ ما تبلیغ کند که دیگر آن‌همه در مسابقات جهانی در تلویزیونِ میلی  زجرمان نمی‌داد!
  آیا برزیل  بدون نام پله و  رونالدو معروفیت داشت؟

 


   فوتبالیست‌ها آن‌چنان محبوبیتی دارند که تصویرشان در اتاق‌های جوانان به عنوان الگو در کنار تصاویر پدر و مادرشان نصب شده است. شخصیت‌های کاریزماتیک مثل  شادروان ناصر حجازی( نه تنها به خاطر اشتهار جهانی بودنش در یک دوره،  بلکه به خاطر ثبات شخصیتی‌، منش و جسور بودنش)، علی دایی( به خاطر جهانی بودن و کمک‌رسانی به نیازمندان و رادیکال بودنش)  و همچنین علی کریمی، وُریا غفوری و... از مصادیق الگودهی به جوانان و افتخارآور برای مردمشان هستند زیرا هم فوتبال را جدی گرفته‌اند و هم مردم را.  این‌جاست که اسطوره معنا پیدا می‌کند و آن‌ها فراتر از فردیت بلکه  یک نماد و نشانه‌ هستند.

( *نیچه:  پختگیِ مرد یعنی آن جدیتی که آدمی در کودکی در بازی داشته است* .)

نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !

ارسال دیدگاه
ارسال نظر
captcha
آخرین اخبار
فوتسال فولاد خوزستان به دنبال تکرار قهرمانی در دنیا

فوتسال فولاد خوزستان به دنبال تکرار قهرمانی در دنیا

کسب ۵ عنوان قهرمانی و یک نایب قهرمانی کشور،قهرمانی ...
فقدان امکانات ما را شرمنده کوهنوردان کرده است!

فقدان امکانات ما را شرمنده کوهنوردان کرده است!

اقبال از علاقه مردم ایذه به حضور در کوهستان ...
شکست حسام در برابر فرهنگ

شکست حسام در برابر فرهنگ

در ادامه رقابت های زیر ۱۶سال فوتبال اهواز ...