به گزارش بامداد زاگرس آنلاین: اسدا...اسدی، شاعر معاصر استان در آیین یادبود زنده یاد دکتر انوشیروان کیوان در مسجد ارشاد اهواز با اشاره به ویژگی های ارزشمند آن فقید سعید گفت ؛و مرگ که راه گریزی از آن ، نیست ، سرانجامی که به غروب می گراید .و نسلی که یکی پس از دیگری به یادها و خاطره ها پیوند می خورد و در این رهگذر تنها نامی می ماند به یادگار و به خاطره و چه خوشا که زنده به نیک نامی
وی گفت ؛و مالمیر خاطره ها و نسلِ نادره ها، در پسین های مهر، گفتارها و رفتارها ، دیدار ها ، پندارها، دوستی ها و همدردی ها ، بی رنگی ها و مهرورزی ها ، در میانِ دشت سرسبز گندمزاران. مالمیرِ باستان ، قطب شعر و ادب و فرهنگ وهنر و ورزش . انوش ، انوشیروان، انوشگروان ، انوش کیانی عزیز، دکتر انوشیروان .دوست و خورزای نازنین بدوران دانش آموزی تا واپسین دم ، سرشار از مهرو عاطفه و دوستی ، بی ریا ، مهربان ، خوشرو ، خندان و بقول بهمن عزیز *دلس چی آسمون پاک بید*.
---
او از دوستی دیرینه اش با دکتر کیوان گفت ؛ دوستی من با او چنان بود که حتا اگر شبی از نوشتن مشق باز می ماندیم ، مشق شبانه را به یکدیگر می دادیم تا در کلاس و نزد معلم باز نمانده باشیم از انجام تکلیف . فوتبال بازی میکرد و بادیدِ نوجوانی من، بهترین و فنی ترین فوتبالیست شهر بود و البته حضرات کی شخ عالی بازیکنان زیادی داشتند و همه تکنیکی ، زنده یادان البرز و فریبرز . همچنین برزو و آقا نعمت و بیژن ، برادران کیانپور ، بندر و غلامرضا ، و کیومرث کشوادی همکلاس دیگرم، همگی مهربان و متین و با وقار، در این میانه اما ، من با انوش بیشتر دمخور بودم همیشه و در تمام عمر در ایذه و اهواز ، و در مسیر فرهنگ و هنر نیز ، با دیگر عزیزان . زنده یاد ایوب .و خداوند تندرست نگه دارد، دکتر اردشیر و دکتر کیانوش و اهل قلم و هنر این فامیل محترم
اسدالله اسدی زمزمه ای هم برای انوش خواند ؛
تو را به کاج و سرو
تو را به نام بلوط
به سبزی کنار
به سرخی انار
می آورم به یاد
تو را به کوه و به دشت
به قله ی منگشت
تو را به قهقهه ی
کبک رشت
می آورم به یاد
تو را به رود به کارون
تو را به برف به باران
تو را بهار و زمستان
می آورم به یاد
تو را به باغ و درختان
ستاره ، شب ، بیابان
به سبزه و گلزار
به دی بلال به یاریار
می آورم به یاد
تو را به گاهِ نوشتن
به حسِ سرودن
می آورم به یاد .
علاقه فراوان دکتر انوشیروان کیوان به فردوسی
اسدالله اسدی شاعر معاصر گفتگو با بامداد زاگرس از علاقه فراوان دکتر انوشیروان کیوان به فردوسی گفت و خوانش این شعر را که از سروده های اوست به روان پاک زنده یاد تقدیم کرد
بزرگی وُ نام آوری ای حکیم
ز ژرفای توفان بر آری نسیم
نسیمی که از کشورت می وزد
به هر پیکر مرده جان می دمد
مرا زنده کردی به گفتار خویش
به سی سال رنج وُبه پندارِخویش
چکامه روانِ تو جاوید باد
به دل نامه ات گنجِ امید باد
برایم تو شهنامه را گفته ای
گهر واژه ها را بهم سفته ای
تو گفتی بنام خدای خرد
کز آن برترین واژه بر نگذرد
وجودم همه مملو از پندِ توست
زبان خرّم از پارسی قندِ توست
ز میهن پرستانِ شهنامه خوان
زن وُ مرد ، آزاده ، پیر وُ جوان
همه سر به سرعاشق وُجان بکف
فداییِ میهن بر آورده صف
همه پندهای تو با جان وُ دل
پذیرنده جان بر سرِ آب وُ گِل
ز تو مانده اکنون مرا این زبان
و گرنه بنامیدم آن را ، لسان
به فرزندِ خود یادگاری بزرگ
نهادی به میراث گنجی سترگ
که سرمایه ی بی زیان منست
تن وُ جان وُ هم آب وُ نان منست
زبانِ مرا ، جاودان کرده ای
سر افرازی ام را عیان کرده ای
ز تو پارسی جاودانی شده است
که نوروز زیبا جهانی شده است
زنانِ هنرمند وُ شهنامه خوان
چو گُرد آفریدی همه پهلوان
دلیر وُ توانا وُ شیر اوژنند
به نیرو چو مرد وُ به چهره زنند
سرآ غاز وُ پایانِ شهنامه را
سرودی از آن پاکدل خامه را
از آن جوهرِ نیک سامان گرفت
که راهی جدا از بیابان گرفت
سرودند چندین نیا نامه را
نشد گردی از پایِ شهنامه را
ز بر پایی وُ عهدِ اشکانیان
شکوه وُ سر انجام ساسانیان
به آیین وُ آداب وُ علم وُ فنون
که از سوی جمشید شد رهنمون
ز کِشتن ز رِشتن ز خورد وُ خوراک
از آتش که آلوده می کرد پاک
هر آنچه که امروز بایستنی ست
سزاوارفخرست وُ شایستنی ست
همه یادگارست وُ مانده به جا
از آیین وُ رسمِ نیاکانِ ما
ازاین روست اکنون که پوینده ام
خودم را ز شهنامه جوینده ام
مرا خود شناسی چو آموختی
دل وُ میهنم را به هم دوختی
دلیری وُ فرهوده وُ نیک خوی
جهان ازتو گشته ست پر گفتگوی
تو آموزگاری همه ملک را
لر و کرد و قشقایی و ترک را
ز خوز وُ ز بوشهر وُ هرمزدگان
سه پاسانِ دریا دل وُ مرزبان
یلِ سیستانی کنارِ بلوچ
که شهنامه خوانند هنگامِ کوچ
نهنگانِ دریا به رفتارِ موج
نگهبانِ صحرا به کردارِ نوج
سپاهان ز دامانِ زاینده رود
خروشان فرستد به ایران درود
چو از آذر آبادگان یاد شد
دلِ عاشقان جمله فریاد شد
چو گیلان وُ مازندرانِ بهشت
دیارِ دلیرانِ ، نیکو سرشت
ز شیراز وُ کرمان وُ یزد وُ ز بم
که از ارگِ آن دل گرفته ست غم
ز کرمانشهان گویم وُ بیستون
که شیرین وُ فرهاد دارد فزون
به کردآستان چون گذارید روی
به ایران پرستانِ آزاده خوی
دلیرو سلحشور و میهن پرست
درفشِ کیانی گرفته به دست
همدان وُ ایلام وُ یا اردبیل
همه جای ایران بوَد بی بدیل
به تهران وُ قزوین وُ شهرِ اراک
گلستان وُ سمنان ِ این خاکِ پاک
به قم یا به زنجان سفر ساز کن
به یاریِ اندیشه پرواز کن
*چو از بختیاری گذر می کنی*
*به شهنامه گویی نظر می کنی*
به خاکِ لرستان چنین ست نیز
که لر خوانده شهنامه را ریز ریز
گر آوای شهنامه شور آورست
رگ وُ ریشه وُ بن غرور آورست
خراسان که کِلکِ تو را جوهرست
پر از لعل وُ فیروزه وُ گوهرست
پیام از تو واگویه نایِ منست
همه جای ایران سرای منست
شنیدیم وُ آویزه کردیم گوش
نهاده بر این دُرِ پُرمایه هوش
در اعماقِ تاریخ حیرانی ات
نگه کرده فرزندِ ایرانی ات
نهیبِ تو بندِ دلش پاره کرد
در آمد به پوزش رهِ چاره کرد
ولی چاره ی درد پیش تو بود
به شهنامه باید کنون رو نمود
چوجان چاره ی درد اینگونه دید
فغان زد که شهنامه باید شنید
نه یک یک که با هم گروه آمدند
به کردارِ پا از ستوه آمدند
به آهستگی وُ به پیوستگی
بخوانند با شور وُ همبستگی
سر آغاز تا فصلِ پایانه را
نه شهنامه، بنچاق این خانه را
چو پیدا کند گمشده راهِ خویش
رود سوی آن یارِ دلخواهِ خویش
کنون سر به سر زاده ی میهنند
زن وُ مردِ این خاک شیراوژنند
چو شیرِ نر و ببر و ماده پلنگ
زمین را به دشمن بر آرند تنگ
خروشند هر روز با جانِ پاک
بخوانند پیمانِ این آب وُ خاک
(چو ایران نباشد تنِ من مباد
براین بوم وُبر زنده یک تن مباد) .
در روز خاکسپاری دکتر کیوان در ایذه ، هم زمان در روستای بارده چهارمحال و بختیاری نیز پیکر یکی دیگر از فرزندان شایسته میهن دکتر محمودخان کرمپور، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، نوه ی دختری سردار اسعد بختیاری هم به خاک سپرده شد. ضمن تسلیت و آرامش باد برای ایشان . روان این دو عزیز ، شاد و روشن باد .
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه