*بامداد زاگرس آنلاین- گلی محمدی کرتلایی : شاید نخستین پرسشی که در مواجه با این عنوان به ذهن برسد این است که با وجود تمامی به اصطلاح سرگرمی های موجود که نتایج بی بدیل عصر دیجیتال هستند، به چه دلیل ما همچنان دچار ملال هستیم؟ خود این مفهوم چه تغییر شکلی داده است ؟ آیا ما هنوز باید این مفهوم را ماننده گذشته تفسیر کنیم؟ در ابتدا لازم میدانم کمی موضوع را واضح تر کنم تا بتوانم ماهیت متضاد ملال را دو وجه مختلف نشان دهم.
برنتانو پدر پدیدارشناسی و استاد هوسرل ، برای نخستین بار تفسیری متفاوت از «التفات» intentionality را بیان کرد ، تفکر همیشه تفکر - درباره - چیزیست . گویا این درباره چیزی بودگی ، این توجه بی بدیل ذهن به ماهیتی مشخص برای تفسیر ، از بنیادین ترین خصوصیات سوژه متفکر است .
حال این درباره چیزی بودن را میتوان به دو وجه فهمید: اول محتوای تفکر و دوم خود فرم « درباره چیزی بودن ، التفات » در معنای نخست، محتوای تفکر سوژه ، بازنماییها و عناصر متفاوتی اعم از ابژه های روزمره جهان خارجی ، و در مراحل درونیتر و پیچیدهتر ، تصورات و احساسات وخود چیستی سوبژکتیوته است به معنای ساده تر هر چیزی که محتوای فکری سوژه است.
از آنجا که از نگاه فلسفه کانت تمامی این اجزا خود در مقولات استعلایی پیشینی قابل برسی هستند ، میتوان فعلا نتیجه گیری خامی درباب محتوای اندیشه بکنیم ، محتوا هرچه باشد شناخت شرط اساسی محتوا بودگی اش است،
گویا سوژه چاره ایی ندارد جز تن دادن به این رابطه و شناختن و برسی محتوای فکر خویش. از آنجایی که شناختن همیشه نوعی فعالیت است ؛ برای کنشمندی نیاز به ابژه های مشخص دارد ، و اغلب این شناخت نیز پیوند بسیار تنگاتنگی با
«معنا» داراست . به زبان دیگر میان شناخت و معنا نوعی همبودی سیستماتیک در جریان است که بحثش چنان گسترده است که در این نوشتار نمیگنجد ولی نکته ایی که اینجا برای من حائز اهمیت است ، برسی نوعی کاردکردگرایی در خدمت معناست
در بیشتر موارد در ساحت پدیدارشناسانه معنا با «خواست گره خورده است ، درواقع خواست نیروی پنهان و شخصی تری است که درون امر التفاتی در جریان است و جهت مندی ِمعنا یا ارزش گذاری معنا را متعین میکند ،
در آغاز موضوع نوعی منفعت شخصی است به این شکل که نیروی خواست ، در برخورد با محتوای آگاهی با ایجاد
« تطبیق های پیشینی » منجر به بازی قدرت میشود . چیزی که به عقیده من از اصلی ترین پروژه های فلسفه نیچه است دقیقا نشان دادن ربط میان قدرت ، معنا و ارزش است ، خواست همواره تنها و تنها «جهت قدرت» است ، نیرویی که قدرت را به جنبش وا میدارد و اما ماهیت قدرت به نظر پیش فرض ذهن انسان در نوعی« امکان ِتطابق پذیری » است یعنی دقیقا خود عنصر ِوحدت بخشی که با بینش لوگوسوارانه گره خورده است .
چیرگی که در ذات قدرت نهفته است ، چیرگی توأمان با عمل ِ بلعیدن است ، وحدت حیوانوار ، از آنخود کردن غیر که بعدتر ، در ساحت سوبژکتیو ، در قالب «معنا دهی »عمل میکند ،نکته بسیار مهم «تقدم»الگوها و روابط سیستماتیک و کیاتیک بر طرفین معنا یعنی سوژه و ابژه است. به هر روی باید دید که بنیاد ملال در«خواستِ معنا» سکنی گزیده است .
در برسی های اولیه ، ملال به اشتباه با نوعی نیاز به تکثر داده اشتباه گرفته شده است .پر شدن محتوای تفکر اساسا ربط مستقیمی به مفهوم ملال ندارد ، ملال چیزی عمیقا بنیادیتر است که در ساختار «معنا و زمان» قرار دارد . ملال حتی نوعی نفی محتوای تفکر هم نیست ، یعنی اینکه بگوییم اگر کسی در سکوت بخواهد محتوای فکرش را نفی بکند حتما دچار نوعی ملال میشود، همیشه صدق نمیکند و اینجا بازهم ما با ملال درگیر نیستیم، چراکه هنوز ذهن درگیر چهارچوب تطبیق پذیری است،
اگرچه که نوعی نفی ِ محتوای اگاهی از شرایط اصلی تجربه ملال است اما باید فهمید که این نفی، نوعی نفی ایجابی است.یعنی حداکثر توان سوژه برای معنا دهی به ابژه ، فزونی و شدت ویرانکننده محتوای آگاهی ، که به شکل وحشتناکی رو به تکثر میرود
نخستین دریچه تجربه ملال پس از حالت کلافگی یعنی تکثر داده،برون شد ِ سرحدات محتوای فکر است .کندی و تندی بیش از حد مرز های زمان ، شدت محتوای فکر را به دالان برونفکنی میکشاند. سوژه دیگر توان برسی خویش را از خلل نوعی «در میان بودگی ِ زمانی» از دست میدهد . از آنجا که هر محتوایی برای آگاهی نوعی «تعویق» است، این تعویق دقیقا چیزی است که منجر به عدم تجربه ملال میشود.
تعویق چیست؟ بگذارید مشخص تر در این باره حرف بزنیم
فرض کنید که من در حال نوشتن این متن دارم به این فکر میکنم که تشنه هستم و پس از آن تصویر لیوان آبی که میخواهم با آن آب بنوشم را میبینم، تمام این فرایند از تشنگی من آغاز شد و همه تصاویر آن به نفع نوعی خواست در ذهن من چیده شده است . من پیش تر گفتم که التفات و توجه به چیزی همیشه با نوعی شناخت همراه است ، ولی زمانی که خواست ، چیدمانِ محتوای ذهن را به نفع خویش میچیند، این شناخت هیچگاه نمیتواند به مثابه یک فعالیت ممتد ، عمل کند.
در واقع مرز تصاویر همیشه کدر و تاریک است ، چیزی شبیه به خواب، این مرزها در چنگال ساختار یک خواست به نوعی عدم تطابق یا به زبان دقیق تر «هستیِ آریتمیک» منجر میشوند ،نکته این است که تبیین ساختار ریتم بر فواصل زمانی ریتمیک تقدم دارد ، اگر ریتم مشخص نباشد، زمان مابین و فواصل تنها نوعی خلاء مطلق و در میان بودهگی هستند.
این تعویق در حکم این فاصله است ، فاصله ایی که مرز های ریتم در آن گم شده است. از نظر من به دو شکل میتوان از این چرخه خارج شد یا توسط شکست کل ساختار، یا شوک های ویرانگر که کل ساختار ذهن را به سمت فروپاشی میبرد که به مثابه یک رویداد آغاز گر تلقی میشود و اغلب چون یک رویداد است از توان ما خارج میماند. اما در حالت دیگر تنها از طریق تجربه ملال امکان ایجاد نوعی هم ریتمی و غلبه بر ساختار خواست ممکن میشود.
نخست ملال تعویق ِشناختی را به بینهایت میرساند ، دالانی از تصاویر که با شدت ویران کننده ایی تکثیر خواهند شد، سرعت تغییر تصاویر در آغاز فرایند ملال به شکل وحشتناکی افزایش پیدا میکند . شناخت که توأمان با قدرت است ، فرو میپاشد و ضعف نمایان میشود
ملال همانقدر که محصول « نوعی اینهمانی محیطی ، کشش خلاء واره زمان » است به همان اندازه فرزند تکرار ، یا تکثر داده های بینهایت است . چراکه مهمتری چیز در تبیین ملال ، «شکست ساختار خواست قدرت در تولید معناست » .
افزایش سرعت داده ، منجر به ایجاد شدت ، تکثر فردیت ، خلل شناختی در فهم و تمایز داده ها و چگالی خطی و دیفرانسیلایز شدن میشود. چیزی که میتواند ملال را به شکل دیگری نشان دهد ، امتداد خطی !
خود را در فضای تهی تصور کنید ، چیزی شبیه خلاء ماخ ، از شما میخواهم فضای سیاهی را تصور کنید که عمق دارد و توپی را در آن حرکت دهید ، از جانب شما کمابیش مشخص است که توپ را به چه جهتی حرکت میدهید ، اما در خود فضای توپ به دلیل عدم تمایز در فضا هیچ جهتی موجود نیست. به معنای دقیقتر سوژه در این حالت، در دسترسترین ماده را علامت گذاری میکند که همان «بدن» است ، عنصر تفاوت گذار اینک خودِ بدن است. حال از شما میخواهم فضایی را شبیه به یک هزارتو انبوه تصور کنید، هر جهتی که نگاه میکنید سرتاسر انبوه از داده های متکثر است که به شکل چگالی در هم موجود هستند، در این حالت نیز ذهن توانایی نشانه گذاری اش را از دست میدهد و در این سرگیجه شکه کننده بازهم به خویش بازمیگردد . بی نهایت فرکتالی که عنصر تکرار و دیفرانسیلاز شدن در آن مندرج است، به شکل عجیبی منجر به ایجاد نوعی ادراک خطی در سوژه میشود .
ادراک خطی چیست ؟ اگر شکل فرکتال را دیده باشید متوجه میشوید که با پیش روی زمان ، مقیاس کوچکتر و چگالی فزون تر میشود ، ارزش که نخسین برخورد آگاهی با عنصر تفاوت گذاری است. به دلیل عدم فهم محتوای تفاوت ، شروع به تمرکز بر خود دامنه بینهایت پیش رونده ، یا پروسه شاخه شاخه شدن میکند ،وقتی ارزش به جای مقایسه محتوا های فردیت یابی شده ، به سمت خود نیروی حرکت کشیده میشود ، ادراک وارد مرحله جدیدی از ملال میشود که میتواند تا حدی این نیروی تفاوت گذار را کنترل کند ، نوعی آمیختگی با فرایند از طریق محو شدن سیستم فردیت های ارزش گذاری شده ، به این نحو ادراک وارد مرحله جدیدی میشود . ملال از درون خود به چیزی دیگر مبدل میشود که دقیقا با خودش ضدیت دارد.
* پژوهشگر فلسفه
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه