BAMDADZAGROSONLINE.IR
کد خبر : 100815
شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ ، 23:38

وقتی عقل ، عاشق می شود

روایت زندگی شهید دورولی

وقتی عقل ، عاشق می شود

مزار بی نام و نشان ، متعلق به شهید بهمن دور ولی است ، شهیدی که مرزهای شرافت و مردانگی را درنوردید و همه ی اَجرها را در گمنامی می دید و پَروای نام نداشت .

به گزارش بامداد زاگرس آنلاین و به نقل از خبرگزاری صدا و سیما:در گلزار شهدای دزفول مزار ساده و بی نام و نشانی است که بر آن نوشته " پَر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی "

 وقتی کبوتر دلت بال و پر می زند و به سمت بی نهایت می رود ، سبکبال می شوی ، حتی اگر کوه باشی ، کاهی می شوی .وقتی عقل ، عاشق می شود آنجا که دیگر میان عشق و عقل فاصله ای نیست ، شهادت رخ می نماید .شهدا به مانند  نسیم آمدند ، از جویبار خود سازی آب نوشیدند  و در نهایت مثل قاصدک پر کشیدند .
 
قصه این بار از یک مزار آغاز می شود مزاری ساده بی هیچ نام و نشان که بر آن نوشته: پَر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی پیدا کردن راز سادگی این مزار از میان  ۲ هزار و ۶۰۰ شهید دزفول کار سختی نبود ، همرزمانش سال ها بود که با یاد او نَفس می کشیدند. 
 
مزار بی نام و نشان ، متعلق به شهید بهمن دور ولی است ، شهیدی که مرزهای شرافت و مردانگی را درنوردید و همه ی اَجرها را در گمنامی می دید و پَروای نام نداشت .
 
جرعه ای خاطره از دریای بی انتهای دفاع مقدس 
مجدی نسب یکی از هم رزمان شهید بهمن دورولی،  او را این گونه توصیف می کند :  شهید بهمن دورولی ویژگی‌های خاصی داشت او دانش آموزی نمونه، دانشجویی سخت کوش و فرمانده‌ای بی بدیل بود.خاطره‌ای که از شهید خاطرم هست مربوط به دوران قبل از انقلاب ، می باشد .او به همراه پنج نفر از دوستانش عهدی به نام پیمان جوانمردان بسته بودند.نماد این گروه  ۵  نفره هم ، گلدانی با ۵شاخه گل بود که یک ریشه ی واحد داشتند .این ۵ نفر هم قسم شده بودند که به افراد بی بضاعت و محروم منطقه خدمت کنند.ابتدا آن‌ها را شناسایی می‌کردند و بعد در سرکشی‌های هر چه از دستشان برمی آمد دریغ نمی‌کردند.وقتی عقل ، عاشق می شود در دوران دفاع مقدس گل‌های این گلدان یکی یکی پَرپَر می‌شوند و بر مزار پاکشان تصویر  همان گلدان  به نشانه ی عهدشان نقش می بندد .
اما هرکدامشان که به نوبت شهید می‌شد یک گل از گلدان کم می‌شد و نقشش بر مزار حک می‌شد.
 
 
قرار عاشقانه این ۵ یار ،شفاعت یکدیگر بود.بهمن پنجمین و آخرین گُلِ گلدان بود.بهمن که شوق پرواز در سر داشت در تنهاییش تک شاخه گلی ترسیم می‌کرد با انبوه ریشه‌ها و اعتقادش این بود که ریشه‌ی ما اسلام است و هرکدام از ما که شهید می‌شود این ریشه باید پر بارتر شود.
 
گشت زنی های شبانه برای یاری مردم
 
 
هدایت الله ساکبی از همرزمان شهید دورولی صحبت هایش را این گونه آغاز کرد : افتخار دوستی با شهید بهمن دورولی رو از سال ۵۹ داشتم .از همان آغازین روز‌های جنگ دوستی من با بهمن شکل گرفت گاهی می‌شد که شبانه روز کنار هم بودیم و همدم و همکار بودیم.شهید دورولی در جایگاه‌های مختلف و حساسی مسیولیت داشتند ، سال ۵۹ در صدا و سیمای خوزستان در امور فرهنگی فعالیت داشتند و بعد از آن وارد سپاه دزفول شدند .وقتی عقل ، عاشق می شود / ر
ابتدا مسئول گزینش سپاه دزفول و سپس به عنوان عضو شورای فرماندهی سپاه دزفول مشغول خدمت شد .
 
شهید دورولی در عملیات‌های مختلف سپاه حضور داشتند و در کنارحضور فعالش در جبهه، دانشجوی مهندسی متالوژی  دانشگاه علم و صنعت هم بود.
هنگام عملیات‌ها اگر فرمانده سپاه با اعزامش موافقت می‌کرد مشکلی نبود، اما وقتی که  با اعزامش موافقت نمی شد  مرخصی می‌گرفت و به منطقه عملیاتی می‌رفت از مرخصی برای رفتن به منطقه عملیاتی استفاده می‌کرد.وقتی عملیات به پایان می رسید و به دزفول باز می گشت ، گاهی می‌شد نیمه شب‌ها در شهر گشت می‌زد و کسانی که برای خواب جایی نداشتند به سمت مقر سپاه راهنمایی می‌کرد.
 
بهمن را در جبهه به یزله های شورانگیزش می شناختند
 
قلم بر یکی دیگر از همرزمان شهید دورولی  از یزله های معروف بهمن برایمان گفت : در برنامه‌های مختلف به خصوص عاشورا و تاسوعا در جبهه یزله برگزار می‌شد به این صورت که روی دوش بچه‌ها می‌نشست  و شعار حماسی می‌داد و آنقدر این شعار‌ها جذاب بود که  شور عجیبی در بین رزمنده‌ها ایجاد می‌کرد.
در یزله‌ها بیشتر اشعار راخودش می‌سرود و روحیه حماسی رزمنده‌ها را مضاعف می‌کرد.
از  شعار‌های معروفش:
بسیجیان شهادت از عسل شیرین تره
از شهدا عقب ماندیم ،همت کنید
گردان بلال حبشی را در جبهه به گردان (شهادت از عسل شیرین تره )می شناختند . 
یزله ی معروف دیگرش دایَه دایَه وقت رفتن (مادر زمان رفتن است )
دا قرآن بَرش پیش (فرزندم قرآن را همراهت ببر )
هِل گُلیت رو بوسم (فرزندم بگذار گلویت را ببوسم )
دا کوشات کنم پات (فرزندم بگذار کفس هایت را پایت کنم )
دا کولت باهام کول (فرزندم بگذار کوله ات را بر دوشت بگذارم )
 
گذر از هفت شهر عشق 
 شهید دورولی به نماز اول وقت تاکید داشتند .خاطره‌ای که از مقید بودن او به نماز اول وقت داریم این که یک روز در خیابان ولی عصر تهران صدای اذان را می‌شنود و گوشه دنجی برای خواندن نماز پیدا می‌کند و همان جا نماز اول وقت را به جا می‌آورد.به هیچ وجه نماز شب را ترک نمی کرد ؛ بار‌ها می‌شد با صدای گریه او از خواب غفلت بیدار می‌شدیم . 
دعا‌هایی که بهمن در جبهه می‌خواند از عمق جان و دل بود به خصوص آن فرازی از دعای کمیل  که با حزن و اندوه از ضعف تنش به دلداده اش خدا تضرع می کرد که طاقت جهنم ندارد.وقتی عقل ، عاشق می شود 
 
خط نوشته‌های بسیاری از او به یادگار مانده است نامه‌های که حلقه وصل او با دوستانش بود.نامه‌های با مضامین ادیبانه که گاهی با چاشنی شعر هم درمی‌آمیخت.در رفاقت هایش بسیار صمیمی و عاطفی بود.بهمن پر از انرژی بود و روحیه شوخ طبع و بشاشی داشت هر کجا می‌رفت انرژی مثبتش را به بقیه هم انتقال می‌داد.
او را به شوخ طبعی و پر انرژی بودن می‌شناختیم ، اما شب‌ها صدای تضرع عارفی به گوش می‌رسید که تمنای وصال محبوب داشت .در بعد سیاسی  هم شهید دورولی آگاهی کامل از مسایل روز و افراد و مناسبات داشتند و خود را سرباز امام می‌دانست و بر اصل ولایت فقیه تاکید داشت .
 
دِل کندن از اَبر‌های سیاه تعلقات
منصور حکمت از همرزمان شهیددورولی ، از روزی گفت که بهمن ، ساکت و غمگین در گوشه ی دنجی نشسته بود  و متفکرانه سکوت کرده بود .از آنجاکه خیلی با هم صمیمی بودیم به من گفت: این آخرین بار است که جبهه خواهم رفت ، سعی داشتم فضا را عوض کنم ، اما صلابتی در چشمان مردانه اش دیدم که مرامیخکوب کرده بود.
همان روز‌ها بود که وصیت نامه اش را اصلاح کرد و برای دل کندن از ابر‌های سیاه تعلقات این دنیای خاکی هر روز آماده‌تر می‌شد. دنیا برایش کوچک شده بود و حصار هایش بلند. راه و رسم پرواز را می دانست ، مسیر اوج گرفتنش از خاکریز‌های جبهه می گذشت  ، می‌گفت آن قدر می‌مانم تا پذیرش شوم.
 
قرارمان براین بود که موقع شروع عملیات به او اطلاع دهم تا از تهران به دزفول بیاید و خودش را قبل از عملیات به منطقه بر ساند .هشتمین روز از فروردین سال ۶۵ بود که با من تماس گرفت و اصرار به شرکت در عملیات داشت.سعی داشتم او را از این تصمیم منصرف کنم ، ولی او از خوابی که دیده بود برایم گفت . 
بهمن در تماس تلفنی  به من گفت : خواب شهید قیاسی را دیدم ، در خواب با دلتنگی سراغم را می‌گرفت و می‌گفت: بهمن جان منتظرت هستم این جا جایگاهی برای تو در نظر گرفته شده ،  شهید قیاسی به او وعده ی شهادت داده بود.
 
قصه ی بهمن  به فصل بی قراری هایش رسیده بود 
 
بهمن با صدایی مصمم به من گفت: دیگر تاب و توان ماندن ندارم ، یکسره شوق شده ام، سر از پا نمی‌شناسم .بعد از برگشتن از دانشگاه به پادگان آمد و ۲۰ خرداد ۶۵ بود که در منطقه فاو به آرزوی دیرینه اش رسیدو با ۲۴ ترکش خمپاره به شهادت رسید.
 
شهید بهمن دورولی  اصرار داشت شخصیت سازی از من نشود علاقه زیادی به گمنامی داشت خیلی از ناگفته‌ها درباره خشوعش در نماز شب‌ها ، ریاضت ومحاسبه‌ی نفسش و چکش کاری‌های نفسش را به مدت طولانی سر به مهر نگه داشتیم ، زیرا که فکر می‌کردیم رضایت او در این سکوت است .اما حالا او به چهره‌ای محبوب در بین جوانان تبدیل شده و به عنوان شهیدی که با مراقبه از سیم خاردار‌های نفس عبور کرده شناخته شده است .
 
 
 
کشف راز سادگی مزار 
 
 
اما راز سادگی این مزار در وصیت نامه شهید دورولی است که خواسته بود قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسید پَر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی .وقتی عقل ، عاشق می شودو این تقدیر جهان است که انسان هایی که پروای نام ندارند ، عزتمندانه عروج می کنند .بهمن بر عطر پرواز بوسه زد و ما ماندیم و این خاک مردابی 
ما ماندیم و تکثیر بی وقفه اَبرهای خاکستری 
ما ماندیم و دست هایی که به دیواره قفس می خورند .
 
 
نویسنده : زهرا کیانی 

نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !

ارسال دیدگاه
ارسال نظر
captcha
آخرین اخبار
مازیار نوعی مشاور دبیرکل هیات موسس شد

مازیار نوعی مشاور دبیرکل هیات موسس شد

بر اساس حکمی از سوی نوید ادهم دبیر کل هیات ...
شهید شهریور1320

شهید شهریور1320

دریابان غلامعلی بایندر و همرزمان جان‌برکف ...
بافت های تاریخی خوزستان نیازمند شهرداری بافت

بافت های تاریخی خوزستان نیازمند شهرداری بافت

مفهوم بافت تاریخی - فرهنگی بر اساس نظریه ...