وی مینویسد:
بهتر است اعتراف کنیم گاهی ما در این برهه از زمان قادر نیستیم به حقیقت یک اثر هنری پی ببریم. امروزه آثار هنری ما را میفریبند و ما از اینکه یک اثر هنری ما را توانسته فریب بدهد خوشمان میآید، اصولا زیباییشناسی امروز به این سو تمایل دارد. آقای جلیل جعفری در سال ۱۴۰۰ مجموعه داستان کوتاهی را انتخاب و ترجمه کرده است که یکی از آن داستانها نوشته ایوان لوندر اسمیت با عنوان «یک هفته زندگی» است.
در این داستان کوتاه، عنوان یک هفته زندگی و محتوای داستان دلالت بر نشانههایی از روزهای یک هفته میکند که با دوشنبه شروع میشوند و با روز یکشنبه به پایان میرسند.
دوشنبه
قهوه، سیگار، نوشتن.
باشگاه ورزشی.
ودکا، والیوم، سیگار.
قالب فرم و محتوای این اثر از دیدگاه نشانهشناسی هنر به گونهای است که اگر در یک مجموعه شعر میآمد میتوانست یک شعر پست مدرن کامل باشد و اگر بر روی دیوار نمایشگاه هنرهای تجسمی نوشته میشد یک اثر هنر و زبان (art & language) به تمام معنا میبود از این جهت است که گفتم امروز پی بردن به حقیقت یک اثر بسیار مشکل است چراکه مکانیت نقش بسزایی در ماهیت قالبهای آثار هنری دارد. مکان میتواند داستان را تبدیل به شعر و شعر را تبدیل به هنر جدید کند، البته نه هر اثری را و این موضوع بسیار در مورد این دسته از آثار هنری بسیار نادر است و آن اثر باید نشانهها و قابلیتهای مشترکی با رشتههای هنری دیگر داشته باشد.
قهوه، سیگار، نوشتن. در این داستان کوتاه روایت را واژههایی میسازند که هر کدام از آن واژهها دلالتی بر خرده روایتی پنهان میکنند. مولف داستان فقط مینویسد قهوه؛ که قهوه میتواند دلالت بر هر نوع قهوه داشته باشد مولف مخاطب خود را آزادی کامل میدهد تا بتواند با خردهروایتهایی که در درون این واژهها پنهان است شریک شود. مثلا من به عنوان یک مخاطب با دیدن واژه قهوه روایتی در ذهنم تداعی میشود که روزانه با آن سر و کار دارم. من با دیدن واژه قهوه به قهوهخانه نزدیک منزلمان میروم و یک دبل سفارش میدهم که یک شربت و شکلات تلخ کنارش است و افرادی را در آنجا ملاقات میکنم و با افرادی گفتوگو میکنم. یک مخاطب هم واژه قهوه را در یک قهوه فوری در منزل خود میبیند که به تنهایی سرو میکند. به همین خاطر این واژه میتواند نشانهای باشد که به تعداد مخاطبهای آن روایت تولید کند. روایتهایی که در این داستان پنهان هستند.
واژه بعدی سیگار است که باز مانند قهوه میتواند نوع و روایتهایی پنهان را تداعی کند که این سطر با واژه نوشتن به پایان میرسد.
از منظر نشانهشناسی واژه نوشتن در این داستان میتواند بر شغل نویسندگی دلالت داشته باشد یا نوشتن خاطرات یا نوشتنهای دیگری که هر فردی می تواند با آن سر و کار داشته باشد که ما از هر کدام از آنها یک روایت در ذهن خود داریم. از این جهت پایان سطر اول ما را به یک نسبیت از روایتهای گوناگونی از این سطر میرساند.
در سطر دوم با واژه باشگاه ورزشی روبهرو هستیم که این سطر را کامل به خود اختصاص داده است، حال با خواندن این سطر به این پرسش میرسیم که شخصیت داستان در چه رشته ورزشی فعالیت دارد؟ این باشگاه ورزشی آیا فوتبال است یا بدنسازی است یا میتواند بوکس باشد؟ و اینکه چرا باشگاه ورزشی یک سطر را به خود اختصاص داده است؟ آیا این نشانه دلالت بر زمان و تقسیمبندی زمان میکند؟ مثلا آیا برای شخصیت داستان زمان حضور در باشگاه ورشی به اندازه قهوه، سیگار، نوشتن است؟ یا آنکه باشگاه ورزشی برای شخصیت داستان ارزش بالاتری دارد؟ فکر میکنم بهتر است برای رسیدن به پاسخ باید به ادامه داستان بپردازیم.
در سطر آخر از روز دوشنبه از واژههای ودکا، والیوم و سیگار استفاده شده است. با دلالت این واژه بر یکدیگر در یک روز از هفته نویسندهای در ذهن تداعی میشود که قهوه مینوشد، سیگار میکشد، ودکا و قرص والیوم یا همان دیازپام میخورد.
سهشنبه
قهوه ، سیگار، نوشتن.
قهوه، سیگار، نوشتن.
باشگاه ورزشی.
ودکا.
بچهها.
ودکا.
ودکا، والیوم، سیگار.
در روز بعدی داستان یک روز زندگی که جلیل جعفری آن را ترجمه کرده است، واژه بچهها به جمع واژگان روز قبل اضافه شده است که این واژه میتواند دلالت بر دوستان نزدیک شخصیت داستان داشته باشد که شخصیت داستان در این روز یا نزد آنها میرود یا آنکه آنها را به خانه خود دعوت میکند. در این داستان مخاطب آزادانه میتواند تصوری از واژه بچهها داشته باشد.
چهارشنبه
قهوه، نوشتن.
باشگاه ورزشی.
بچهها.
والیوم، والیوم، والیوم.
در آخرین سطر از روز چهارشنبه واژه والیوم سه بار پشت سر هم تکرار شده است. تکرار این واژه میتواند نشانهای از سه قرص والیوم باشد که شخصیت داستان در این روز این سه قرص آرامبخش را پشت سر هم خورده است گویی شخصیت داستان در آخر این روز حال زیاد خوبی نداشته و بسیار مضطرب بوده است.
پنجشنبه
قهوه.
باشگاه ورزشی.
بچهها.
ودکا، سیگار.
والیوم، سیگار.
ودکا، ودکا، ودکا.
در روز پنجشنبه نیز واژه ودکا سه بار پشت سر هم تکرار شده است، که با توجه به مدلول ودکا و دلیل نوشیدن آن که مستی است، تکرار این واژه میتواند دلالت بر مستی زیاد داشته باشد که نویسنده با زبان بیزبانی و به وسیله تکنیک تکرار نشانهها، به زیبایی درصدد انتقال مفهوم به مخاطب بوده است.
جمعه
قهوه، سیگار، نوشتن.
باشگاه ورزشی، باشگاه ورزشی، باشگاه ورزشی.
بچهها.
ودکا، ودکا، ودکا.
سیگار.
ودکا، ودکا، ودکا.
سیگار.
در این داستان هر چه بیشتر پیش میرویم مساله دلالت نشانهها سختتر میشود و پرسشهای بسیاری را پیش روی ما به وجود میآورد. مثلا تکرار باشگاه ورزشی در روز جمعه آیا تداوم زمان را به ما نشان میدهد؟ در صورتی که تکرار ودکا مقدار مصرف ودکا را تداعی میکند؟
شنبه
ودکا، ودکا.
بچهها.
قهوه، والیوم، سیگار.
قهوه، بچهها.
سیگار، سیگار، سیگار.
بچهها، بچهها، بچهها.
ودکا، بچهها.
والیوم، بچهها.
ودکا، سیگار.
ودکا، والیوم.
والیوم، والیوم، والیوم.
در روز شنبه به جز تکرار با ترکیبی تازه از واژهها روبهرو هستیم. ودکا، بچهها. بهکارگیری واژههای ودکا و بچهها در کنار هم میتواند دال بر یک جمعی دوستانه باشد که به نوشیدن مشروبات الکلی مشغول هستند.
یکشنبه
قهوه.
نوشتن.
باشگاه ورزشی.
بچهها.
ودکا.
سیگار.
والیوم.
روز یکشنبه آخرین روز از داستان کوتاه یک هفته زندگی است. در این روز روایت داستان به شکلی نسبی کامل میشود. در روز آخر با توجه به هفت واژه قهوه، نوشتن، باشگاه ورزشی، بچهها، ودکا، سیگار و والیوم که به تعداد روزهای هفته می باشند و نوع چیدمان این واژه ها در روزهای هفته، نوع ترکیب آنها، و تکرار آنها، مولف سعی کرده نشانههایی را بسازد تا مخاطب به وسیله آن نشانهها مفاهیمی از سبک زندگی شخصیت داستان را در طول یک هفته زندگی دریافت کند.
در آخر با رمزگشایی از نشانههای این داستان متوجه میشویم که مولف در داستان خود سعی میکند تا محتوایی تکراری از روزهای هفته را به نمایش بگذارد بدون آنکه برنامه یا زمانبندی مشخصی از روزهای هفته در مقابل ما باشد. داستانی با آشفتگی هفت واژه که دلالت بر افسردگی و اضطراب ناشی از روایت پنهان شخصیت این داستان دارد، که میتواند ریشه در جامعه داشته باشد. البته شخصیت داستان سعی میکند با باشگاه ورزشی بر این اضطراب یا افسردگی خود غلبه کند و گاهی با تکرار بیش از حد ودکا و والیوم اتفاقات یا ذهنیت پریشان خود را به دست فراموشی بسپارد. ضمن تبریک به مترجم برای انتخاب بسیار زیبایش به دلیل آنکه داستانی را انتخاب کرده است که میتواند روزمرگیها را نشان بدهد؛ داستانی که در عین مینیمال بودن روایتهای روانشناسانه و جامعهشناسانه و نکات و تکنیکهای ادبی بسیار زیبایی را در خود گنجانده است که از کوتاهی این متن خارج است و میتوان به دقت آنها را رمزگشایی و استخراج کرد و به آنها پرداخت. در آخر سخن کوتاه میکنم و با این پرسش نوشتار خود را به پایان میرسانم؛ آیا به نظر شما واژه نوشتن میتواند دلالت بر زندگی شخصی نویسنده باشد؟ یعنی فکر نمیکنید شخص مولف، آقای ایوان لوندر اسمیت، به این شکل زندگی خودش را به مخاطب نشان داده است که در آن خبری از یک شخصیت داستانی نیست؟ پس لطفا شما هم در پرداختن به این متن شریک شوید.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه