BAMDADZAGROSONLINE.IR
کد خبر : 505652
دوشنبه 14 مهر 1404 ، 21:25

در وجه ثانی تعریف‌ قدرت نوعی بازگشت‌پذیری مفهومی نهفته است که اساس کارکرد هوش است. پرابلم ازلی فلسفه یا حتی دین و عرفان نوعی اتحادِ سوژه-ابژه / خلق-حق / کثرت_وحدت است . در واقع «هوش یا فلسفه چیزی نیست جز قابلیت استخراج مفهوم از طریق طبقه‌بندی یا توزیع اتحاد‌های مجازی مفهومی»

*بامداد زاگرس آنلاینگلی محمدی کرتلایی:قدرت، شدتِ محض فعلیتِ یافتن ِ لیبیدو ست. لیبیدو یا میل ِ خود تولیدگر که از اساسی ترین جنبه‌های فلسفه ماتریالیستی است به یک ابرماشین تولید اشاره دارد که غایتش به معنای ارسطویی، چیزی نیست جز بازتولید خودش از طریق منطق بازار و در نهایت مبدل کردن یا سنتزِ منطق فاهمه یا منطق humanistic با ساختار سرمایه است.

 

قدرت، شدتِ محض فعلیتِ یافتن ِ لیبیدو ست. لیبیدو یا میل ِ خود تولیدگر که از اساسی ترین جنبه‌های فلسفه ماتریالیستی است به یک ابرماشین تولید اشاره دارد که غایتش به معنای ارسطویی، چیزی نیست جز بازتولید خودش از طریق منطق بازار و در نهایت مبدل کردن یا سنتزِ منطق فاهمه یا منطق humanistic با ساختار سرمایه است.

نکته حائز اهمیت فهم تاریخی نحو چیرگی قدرت است که ما را به فهم دقیق تری از واژه «جهان سوم» یا «در حال توسعه بودگی» می‌رساند .

به این معنا یکی از اساسی ترین جنبه‌های قدرت علاوه بر استیلای نیرو به سمت تولید بیشتر یا «از آن خود کردن (بلعیدن)ابژکتیوته، نحو خاصی از برگشت‌پذیری به سمت صورتبندی «کارکرد خود»است.یعنی نوعی خود-صورت‌گری یا خودتعیین گری. این یعنی قلمروگذاری مفهومی مبتنی بر شکل‌دادن انتولوژیکی خود از طریق بازتعریف خود بر مبنای مفاهیم یکی از مهم‌ترین جنبه‌های تعریف قدرت است.
لیبیدو، یا میل در ماتریالیستی ترین وجه‌اش  رانه پیشروی قدرت است. حال آنکه قدرت در شدت‌مندی‌اش منجر به نوعی بازگشت‌پذیری به سمت خود صورت‌بخشی است.
از طریق این بازگشت‌پذیری یا به زبان دقیق‌هگلی فهمِ سیر علّی تاریخ‌مند، در تبدیل تاریخ آگاهی به خود‌اگاهی، گایست(روح) «از آن خود» Für sich - می‌شود. به زبان ساده فارغ‌از نوعی پایانمندی تلولوژکیال، فلسفه تاریخ هگل، کد‌گشایی از خود صورت‌گری روح بر مبنای «برای‌خود کردن مفاهیم‌اش»است. باید متوجه شد که در نقشه توزیع‌قدرت جهانی، طبقه اشتدادی قدرت بر چه مبنایی چیده می‌شود. جهان سوم که حال با عباراتی چون «درحال توسعه بودگی» نیز شناخته می‌شود نه «عقب افتادگی» از منطق عظیم بازار سرمایه جهانی، یا مباحث تکنولوژیکی است بلکه به معنای دقیق‌تر نوعی عقب‌افتا‌دگی در «بازگشت‌پذیری تاریخی» است.
این بازگشت‌پذیری مرز‌های بسیار باریکی با تکانه‌های فاشیستی دارد که گویا در حال حاضر ما بیشتر از همیشه در خطر بدفهمی این‌دو با یکدیگر هستیم.
ولی بگذارید کمی به عقب برگردیم و اندکی از ریشه‌های تئولوژیکی نحو چیرگی قدرت از این منظر را برسی کنیم.
در بحث قدرت لیبیدویی منابع طبیعی مهم ترین نقش را دارند و نحو تبادل نیرو در نظام‌های ناانسانی یا کیهانی مشابه‌ با همین چرخه انرژیتیکی نیرو یا قدرت در کره زمین هستند که در اقتصاد عام به گستردگی توضیح داده شده‌اند با این حال اگر در اقتصاد لیبیدویی، توزیع و قدرت استخراج‌ منابع طبیعی مرکزیت دارد باید دید که در شکل دیگری از قدرت یعنی قدرت برگشت‌پذیر به سمت خود تعین‌گری ( که کارکردش به شدت هم پیچیده است) چه پروبلماتیک‌هایی جرقه‌ این خود تعین‌گری در تاریخ غرب را زد و اینکه به چه معنا ما دقیقا در همین امر به بی‌راهه‌ایی عظیم در گردباد تاریخ سوق داده شدیم.

«نحوه توزیع قدرت از طریق توضیح بنیاد‌های تئولوژیکال»

در وجه ثانی تعریف‌ قدرت نوعی بازگشت‌پذیری مفهومی نهفته است که اساس کارکرد هوش است. پرابلم ازلی فلسفه یا حتی دین و عرفان نوعی اتحادِ سوژه-ابژه / خلق-حق / کثرت_وحدت است . در واقع «هوش یا فلسفه چیزی نیست جز قابلیت استخراج مفهوم از طریق طبقه‌بندی یا توزیع اتحاد‌های مجازی مفهومی» . مسئله بر سر این است که اگر نحو و منطق این «اتحاد» از شکل نوعی میل عرفانی و شهودی به فهمی کارکردی تبدیل شود چه اتفاقی می افتد و تاریخ غرب به چه سبب به حل این مسئله نزدیک‌تر شد.
مسحیت در بنیادین ترین وجوه‌اش دو مسئله بود:
مسئله گناه نخستین ( بر دوش کشیدن بار گناه انسان به معنای عام توسط مسیح با مرگ مسیح)
مسئله تثلیث( تبیین ارتباط پدر، پسر، روح‌القدس)

دقیقا این دو از مهمترین‌ رانه‌های مفهومی است که ثمره‌اش در انتها همین دو تعریف قدرت است.
قدرت لیبدو یا سرمایه که دستاورد عهد عتیق است از طریق مفهوم بدهی( گناه نخستین) که بعد‌ها به مهمترین رانه و مرکزین اقتصاد لیبیدویی تبدیل می‌شود. یعنی مفهوم ارزش افزوده در اقتصاد عام که چرخه تولید و‌ مصرف و به شکل متافیزیکال ضرورت ِ انهدام بخش عظیمی از تولید و یا ماهیت پروپاگاندا را توضیح می‌دهد که من اینجا در باره این بخش صبحت نخواهم کرد.
ولیکن جنبه دوم یعنی پرابلم اساسی مسیحیت که تبیین اتحاد مسیحیت است موتور محرکه تاریخ اندیشه مدرن غربی است.
از دکارت تا نیچه بحث بر سر تبیین همین نکته بود. تک جوهری بودن نظام اسپینوزیستی یا مونادولوژی لایب‌‌نیتس یا حتی تمایز نومن و فنومن و تبیین حدّ دانش از طریق نوعی مرزگذاری استعلایی در کانت و.. ریشه بازگشت‌پذیری یعنی حل مسئله بنیادین تاریخ غرب مدرن ، یعنی خود صورت گری مفهومی بر اساس تبین دوئالیسم و دوگانگی‌ها.

حال بیایید به تاریخ خود نظر کنیم؟ برای ما محرکه‌ها در پیش‌روی به سمت استیلای قدرت لیبیدویی و بازگشت پذیر به چه نحوی بوده اند؟

 

شکی نیست که پایه‌های «منطقی-زبانی» اسلام از نظر تئوریک از دگر ادیان ابراهیمی غنی ترند. با این معنا که قدرت مطلقه الله جای شبهات فلسفی بسیاری را گرفته است. قدرت مطلقه یعنی قدرتی که در مرکز سکنی گزیده است قدرتی که همزمان آمیزش لیبیدویی و بازگشت‌پذیر را باهم طلب می‌کنید و حاضر به تقسیم خود به نوعی دوئالیسم نیست تا بعد‌ها بتواند خود را از طریق لوگوس،خرد یا به معنای دقیق‌تر انسان بازپیوند دهد.
دقیقا سیاه‌چاله پاردوکسیکال اسلام همین است. به سبب دقت در صورتبندی زبانی( به سبب امکانات زبان عربی) قدرت مطلق الله بیشتر از دیگر ادیان ابراهیمی می‌تواند به شکل «قانون» متعین شود. قدرت مطلق یهوه که هنوز در ساحت «خدای زمین» خواستار تملک ابژکتیو از طریق فعلیت دادن به رانه‌های اخلاق زهدگونه است در الله جای خود را به نوعی
«استبداد عقلی» می‌دهد.

استبداد عقلی یعنی آن چیزی که روح هگلی یا ثمره‌های زیادی از تاریخ مسیحیت با شمشیر تیز برّنده‌ایی به تقابل با آن می‌روند،
را می‌توان از طریق مفهوم مهم «given» یا «داده شده» صورت بندی کرد. جای خلل خاصی در اصول بنیادین اسلام نیست( برای مثال در مقایسه با مسیحیت) برای همین الله می‌تواند «اصل موضوعه‌ها را بی کم و کاست شرح دهد». «استبداد عقلی به معنای تبیین مطلق شروط ‌ِاصل موضوعه در اندیشه سیستماتیک است». این یعنی به جای اینکه تفکر با نوعی «پرابلم» آغاز شود، اندیشه با اصل موضوعی آغاز می‌شود که در امتداد و بسطش چیزی جز اصرار بر توضیح جنبه‌های گسترده‌تری از آن اصل موضوع را نمی‌دهند.

برای همین شرعیت در اسلام که پایه‌گذاری قوانین جزئی است اندک اندک به جای طرح مسائل بنیادین در تبیین رابطه متافیزیکی محمد و الله ، به سمت قدرت لیبیدویی الله کشیده شد. از طریق سیر گسترده ایی از مفاهیم«حلال و حرام» که مبنای ارزش‌گذاری لیبیدویی خدای اسلام هستند.
برای همین هم هست که متافیزیک اسلام به شکل بنیادین از سیاست تمییز پذیر نیست. الله در اسلام قادر نیست این دو نوع قدرت توضیح داده شده را از هم تفکیک کند.
بازگشت‌پذیری یعنی باز تعریف اصل موضوعه‌‌ها و مسدود شدن تاریخی این امر یعنی بسط ِنحو تفکری که من آن را اندیشه
«توجیهی» می‌دانم.
شرع یا قانون اگر نتواند اصل موضوعه‌های خویش را «درون جریان تاریخی خود قرار دهد» بسطش محدود به نوعی «طفره روی و توجیه» می‌شود. 
توجیه یعنی خواست ِورود به جهان نومنال . یعن طفره روی از حل مسئله یا به شکل بسیار بنیادین «گم شدن مسئله».

باید پرسید اساسا پرابلم کل تاریخ اندیشه ما چیست؟ رانه محرکی که روح جمعی ما را به استیلای قدرت یا به زبان نیچه‌ایی به خواست قدرت  است


*پژوهشگر فلسفه

نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !

ارسال دیدگاه
ارسال نظر
captcha
آخرین اخبار
مهران رضایی که بود؟

مهران رضایی که بود؟

در چند روز گذشته مسجد سلیمان یکی از بهترین ...
قاتلان زن ایذه ای با هوشیاری پلیس دستگیر شدند

قاتلان زن ایذه ای با هوشیاری پلیس دستگیر شدند

فرمانده انتظامی شهرستان ایذه از دستگیری عاملان ...
تحلیل ریسک انتخاب اشتباه

تحلیل ریسک انتخاب اشتباه

بعضی از مواقع ، مفهوم ریسک در جامعه با مفهوم ...