به گزارش بامداد زاگرس آنلاین و به نقل از ستاد خبری جشنواره، زهره بساطی در روزنامه اعتماد نوشت: محمود رحمانی، نویسنده و مستندساز که با ساختههایی نظیر« مادرم بلوط»،« مدار صفر درجه»، «مُلف گند» و «نفت سفید» شناخته میشود، با مستند «مثلِ یک بهمن» در نوزدهمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت حضور دارد، او ۲۰ سال برای ساخت این فیلم زمان صرف کرده است. رحمانی در این گفتوگو توضیح میدهد که چگونه تلاش برای بازآفرینی پرترهای از بهمن علاءالدین،خواننده پر آوازه موسیقی، بدون هیچ تصویر و حضور فیزیکی، این فیلم را به یکی از دشوارترین و تجربهگراترین پروژههای کارنامهاش تبدیل کرده است؛ روایتی که از سکوت و انزوای او شکل گرفت و به فیلمی درباره یک پدیده بدل شد، نه فقط یک چهره.
ایده اصلی ساخت مستند «مثل یک بهمن» چگونه شکل گرفت؟
ایده ساخت این فیلم برای من به سال ۱۳۸۵ بازمیگردد؛ زمانی که بهمن علاءالدین، خواننده پرآوازه موسیقی بختیاری که بسیاری او را با نام مستعار «مسعود بختیاری» میشناسند، از دنیا رفت، من به عنوان مستندسازی که از همان خطه برخاستهام، از سالها قبل آرزو داشتم درباره این شخصیت ممتاز فرهنگی فیلمی بسازم. حتی در زمان حیات او نیز چنین ایدهای داشتم و بارها تلاش کردم به او نزدیک شوم، اما حتی موفق به دیدار ایشان نشدم.
چرا در زمان حیات «بهمن علاءالدین» این مستند را نساختید؟
علت اینکه نتوانستم در زمان حیات بهمن علاءالدین این فیلم را بسازم، این بود که او شخصیتی ضدِ دوربین داشت و از هر نوع شهرتطلبی گریزان بود؛ حتی در انتخاب نام «مسعود بختیاری» که بدان شهرت فراوانی یافت نیز هیچ نقشی نداشت و وقتی در سال 1365 کاست مشهور «مال کنون» (کوچ) آماده پخش شد با ذکر نامش مخالفت کرد. این نام را آهنگساز اثر، استاد فقید «عطا جنگوک» خود نام مسعود بختیاری را به عنوان خواننده در بروشور کاست «مال کنون» برایش انتخاب کرد و این به دلیل همان روحیه گریز از دیده شدن ایشان بود.
این فاصله گرفتن از دوربین و شهرت باعث شد من هم نتوانم رضایت او را برای حضور در برابر دوربین جلب کنم. حتی در سالهای جوانیام، حدود ۲۶ یا ۲۷ ساله بودم که برای اولینبار تلفنی با ایشان صحبت کردم. با احترام و ادب گفت که مایل نیست هیچ تصویری از او باقی بماند.
این عدم پذیرش برایم ناراحتکننده بود و با خودم فکر میکردم چگونه ممکن است هنرمندی با این سطح از محبوبیت چنین رویکردی داشته باشد. اما مساله فقط خودِ بهمن علاءالدین نبود؛ قصهها و افسانههای بسیار درباره عشق، زندگی و منش او در جنوب و به ویژه میان لرها و بختیاریها دهان به دهان میچرخید. برای همین، شخصیت او همیشه برای مردم و من محل کنجکاوی بود.
اما سوالی که به ذهن میرسد، این است درباره کسی که در قید حیات نیست بدون هیچ تصویر یا سند و مدرکی، مستند ساختن کمی سخت نیست؟ خاصه کسی که از دوربین و شهرت گریزان بود.
وقتی که ایشان از دنیا رفت من به چشم خودم ماتم عمومی و عزایی که سراسر جنوب و خاصه جامعه لر و بختیاری را دربرگرفت، مشاهده کردم، طوری که هر خانوادهای احساس میکرد یکی از اعضای خودش را از دست داده است در همان زمان بود که بسیاری از آشنایان از من میپرسیدند که چرا درباره یکی از مهمترین شخصیتهای فرهنگی این قوم یعنی «بهمن علاءالدین» فیلم نمیسازی؟ و من که خود متاثر از این عزای جمعی بودم تصمیمم را گرفتم، اما مشکل جدی وجود داشت؛ اینکه چطور میتوان درباره کسی که در قید حیات نیست یک فیلم مستند پرتره ساخت، آن هم بدون هیچ تصویر یا سند و مدرکی؟
او نه تنها در طول حیات پر برکتش مقابل هیچ دوربینی قرار نگرفته بود، بلکه عکسهای بسیار کمی هم از او وجود داشت. در آن سالها حتی با جستوجو در اینترنت هم کمتر تصویری از او پیدا میشد. او حتی یک مصاحبه رسمی ندارد؛ در حالی که یکی از ستارههای موسیقی فولک ایران است. شناخت کمی که جامعه و حتی خانواده از او داشتند، کار را دشوارتر میکرد. بنابراین باید این فقدان را با ساختار غیرکلاسیک جبران میکردم.
با این حال، تاثیر عمیقی که ایشان بر فرهنگ ما گذاشته بود، باعث شد تصمیم خودم را بگیرم و خود را با این چالش مواجه کنم که به هر شکل ممکن این فیلم را بسازم. در این مسیر با خانواده او نیز مشورت کردم؛ آنها هم معتقد بودند که چنین کاری باید انجام شود. یکی از بزرگترین پشتیبانهایم در شروع این مسیر استاد فقید محمدرضا شجریان بود. همین حمایتها باعث شد تصمیمم را قطعی کنم.
از همان ابتدا درباره ساختار فیلم هم تصمیم گرفته بودید؟
برایم مسلم بود که فیلم باید در امتداد جهان سینمایی خودم باشد؛ یک فیلم تجربهگرا، پرترهای از یک غایب؛ روایتِ انسانی که حضور فیزیکی ندارد، اما جهانش در ذهن مردم جاری است. همین چالش یعنی ساختن پرترهای از یک شخصیتِ غایب، دشوارترین نقطه مسیر بود. اینکه چگونه میتوان بدون حضور شخصیت اصلی، به درونیات او نزدیک شد و روح او را سینمایی کرد؟ به قول شاعر «آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد… یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد».
کمی درباره ریشه شکلگیری اثر برایمان توضیح میدهید؟
انگیزهام در وهله اول جستوجوی پاسخ برای پرسشهای درونی خودم بوده است. در تمام فیلمهایی هم که تا به امروز ساختهام، همیشه دنبال جستن درون خود بودهام؛ یعنی هر فیلم پاسخی به پرسشهای درونی و شخصی من بوده و درباره این فیلم هم همینطور حس میکردم، پاسخ پرسشهایی که سالها با من مانده بود.
وقتی بعدها شخصیتهای فرهنگی و دوستانم از من به عنوان یک جنوبی و بختیاری خواستند که درباره او فیلمی بسازم، حس کردم وظیفهای بر گردن من است. همه چیز دست به دست هم داده بود که من فیلمی درباره بهمن علاءالدین بسازم. اما در آغاز تصمیم داشتم سمتِ وجوه کمتر شناخته شده این شخصیت بروم؛ بخشهایی که حتی میشد گفت گرایشهایی ضد اجتماعی داشت. با یک نوع گارد درونی فیلم را شروع کردم و میخواستم بفهمم چرا این هنرمند از جامعه گریزان و اهل انزوا بوده است.
گویا با مستندساز بینالمللی هم درباره ساخت این فیلم گفتوگو داشتید؟
بله، در گفتوگویی که با فرانک شِفر، مستندساز بینالمللی و استاد صدا و تصویر داشتم، ایشان معتقد بود که صدای بهمن علاءالدین صدای بینظیری در جهان است. اما هر چه بیشتر پیش رفتم، دریافتم آنچه بهمن علاءالدین را مبدل به چنین پدیدهای کرده، شخصیت ویژه و منحصربهفرد او است، شخصیتی بینهایت بیتوقع، گوشهگیر و خالص. هنرمندی که از جهان و شهرت فاصله گرفت تا خود را وقف فرهنگ و مردمانی کند که عاشقانه دوستشان میداشت.
اگرچه موسیقی او بومی بود و ترانهها به زبان بختیاری اجرا میشد و همین مخاطبانش را محدود میکرد، اما ناچار بودیم برای معرفی او از بزرگان موسیقی کمک بگیریم، اما واقعیت این است که جایگاه هنری او حتی از بسیاری از چهرههای مطرح موسیقی ملی و تاریخی ما هم بالاتر است.
چرا زمان ساخت فیلم آنقدر طولانی شد؟
چون میدانستم با شخصیتی مواجه هستم که در چند قرن اخیر، نمونهاش در هنر ایران کمنظیر است؛ هر چه جلوتر میرفتم، دشواری کار بیشتر میشد و حسرت اینکه چرا در زمان حیاتش فیلم را شروع نکردم، با من میماند از این رو طول عمر متریال این پروژه ۲۰ سال است .
چالشهای شما در این مسیر ۲۰ ساله چه بود؟
چالش اصلی عدم حضور بهمن بود و ورود هر شخصیت دیگری میتوانست فیلم را از محور پرتره خارج کند. من فیلمسازی آلترناتیو هستم؛ برایم شکل بیان و روایت اهمیت ویژهای دارد و در این راه بیست ساله کوچکترین لغزشی به سمت چهرههای بزرگی مثل «غلامشاه قنبری» یا «عطا جنگوک» میتوانست باعث شود فیلم دیگر درباره بهمن نباشد. از طرف دیگر باید از موسیقی و فرهنگ غنی و اصیل بختیاری که بهمن از آن فرهنگ کهن آمده بود هم غافل نمیشدم.
اینها همه باید در قالب این مستند پرتره جا میگرفت؛ پرترهای که بدون حضور چهره اصلی ممکن بود چندپاره و بیتمرکز شود.به همین دلیل در سناریو شخصیتهای سایهای خلق کردم تا بهمن را از دل روایت دیگران بیرون بکشم. ساخت مستند پرتره در غیاب شخصیت و بدون هیچ متریالی ممکن بود تجربه را با شکست سنگینی روبهرو کند . اما حالا که نتیجه را میبینم، حس میکنم از این تجربه سخت سربلند بیرون آمدهام و نه تنها بهمن که شخصیتهای کم نظیری چون خود عطا جنگوک، غلامشاه قنبری و استاد آعلیاکبر زکیپور یکی از توشمالهای معروف ایل بختیاری که در سال 1363 دیده از جهان فرو بست از این نمونهها هستند. لازم به ذکر است که بگویم بیشتر ملودیهای «مال کنون» را جنگوک از آعلیاکبر زکیپور گرفته بود، او به اصطلاح بتهوون موسیقی بختیاری است و تنها دو فریم عکس از او به جای مانده که در فیلم «مثل یک بهمن» حضور و بروز میکند.
جناب رحمانی دسترسی به اسناد و آرشیوهای خانوادگی بهمن علاءالدین برای شما چگونه بود؟
دسترسی به اسناد اصلی اصلا کار راحتی نبود. خانواده ایشان در ابتدا سخت همکاری میکردند. ما گفتوگوهای اولیه را انجام داده بودیم، اما آرشیو را در اختیار ما نمیگذاشتند. نه تصویر، نه نوار، نه هیچ سندی. طبیعی هم بود؛ آنقدر شخصیت بهمن برای خانواده حساس و محترم بود که نمیخواستند هر چیزی بدون اطمینان کامل دست کسی بیفتد. همین باعث شد مسیر ما خیلی کند پیش برود، چون من بدون مواد اولیه عملا نمیتوانستم وارد مرحله روایت اصلی بشوم.
اما هر چه جلوتر رفتیم و اعتمادشان جلب شد، ماجرا کمکم تغییر کرد. بعد از چند سال، وقتی دیدند ما با وسواس، احترام و دقت جلو میرویم، مجموعهای از نوارها را در اختیارمان گذاشتند؛ نوارهایی که هم تحقیقات بهمن روی موسیقی بود و هم کارهای عطا جنگوک. این مواد، گنج واقعی پروژه بود، چون ما هیچ تصویری از خود بهمن نداشتیم، ناگهان حجم زیادی صدا از او به دستمان رسید؛ صدایی که ارزش بینهایتی به فیلم داد.
تمام این قطعات کنار هم قرار گرفتند و تبدیل به پازلی شد که به ما اجازه میداد تصویری از بهمن ارایه بدهیم؛ تصویری که حضور فیزیکی ندارد، اما در سراسر فیلم جاری است. بهمن درست مثل عنوان فیلم «مثل یک بهمن» به جای اینکه یک چهره باشد، یک پدیده است؛ پدیدهای که فرو میغلتد، میآید و یک سرزمین کامل را تحت سیطره خودش میگیرد. بهمن علاءالدین هم دقیقا مثل یک بهمن برای فرهنگ بختیاری بود.
الان که مستند ساخته شده نظرتان درباره فیلم و شخصیت بهمن علاءالدین چیست؟
ساخت این مستند برای من نوعی ادای دین بود؛ ادای دین به فرهنگی کهن. اما در عین حال، دلم میخواست فیلم را به گونهای بسازم که مخاطب غیربختیاری هم بتواند آن را فهم و لمس کند. قوم بختیاری، با همه تاریخ پهلوانی و جسارت و دلیری و نقش سیاسی و نظامی در دورههای مختلف تاریخی همواره مفهوم میهن برایشان با مراتعشان فرق دارد، در نهایت قومی است که عاشقانی سترگ دارد، آنچنانکه در فرهنگ آنان عاشقان قهرمانانِ آنانند. عشق و جنگاوری اگرچه به قاعده مرسوم شاید دور از هم و در تقابل با یکدیگر باشند، اما تفسیر عشق و دلاوران دل نازک، برای مردمان بختیاری تلفیقی آشناست و زیست بختیاریها در جوار طبیعت، آن پیوند عمیق با کوه و زمین و کوچ، باعث شده عشق در این مردم به یک مفهوم بنیادین تبدیل شود.
در این سالها اهمیت بهمن علاءالدین را در چه دیدید؟
بهمن یک عاشق بود. کسی که هرگز ازدواج نکرد، کسی که هیچ کس نفهمید چه کسی را دوست داشته، اما تمام عمرش را وقف این مفهوم کرد. او به مفهوم عشق وفادار ماند و در نهایت، چیزی جز عشق نیست که آدم واقعا بتواند به آن دل ببندد. ما بیش از هر زمان دیگری به آدمهای عاشق نیاز داریم؛ چون آدمهای عاشق جهان را مهربانتر، قابل تحملتر و دوستداشتنیتر میکنند.روح ماجرا برای من در جایی بود که فهمیدم بهمن برای خودش میخواند. این کشف، نقطه اصلی و عمیقترین تجربه من در طول این دو دهه بود. فهم این حقیقت که او هیچ وقت برای خوشایند کسی نخوانده، هیچ وقت نخواسته در انبوه آدمها گم شود، هیچ وقت دنبال تایید یا تشویق بیرونی نبوده و این برای من از هر تصویر دیگری ماندگارتر شد.شاید همین مصداق وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت باشد؛ اینکه یک نفر در خلوت با خودش باشد، اما تمام زلالیهای قومش را در درون خودش یافته باشد. آن یگانگی با دیگران در عین تنهایی، همین است که در حافظه من به عنوان ماندگارترین تصویر این بیست سال مانده است.
در این میان نباید نقش شخصیت ممتاز عطا جنگوک را فراموش کرد. این دو نفر مثل دو قطب بودند؛ دو نیروی مکمل که کنار هم یک اثر بیهمتا خلق کردند. کاست «مال کنون» نتیجه همین همنشینی است؛ اثری که امروز گنجینه موسیقی ایران به آن میبالد. بدون جنگوک، کاری مثل «مال کنون» ممکن نبود؛ همانطور که بدون بهمن هم آن اثر شکل نمیگرفت. این همکاری و این همنفسی، یکی از مهمترین بخشهایی بود که ما از دل آن نوارها و اسناد فهمیدیم و وارد فیلم کردیم.
کمی درباره تجربه حضور در جشنوارهها و ارزیابی فضا و ساختار جشنوارههای داخلی و خارجی برایمان صحبت کنید؟
جشنواره اساسا یک امر دوسویه است؛ یعنی هم میتواند آثار مثبت داشته باشد و هم جنبههای منفی. بخش مثبتش برای من همیشه این بوده و هست که نفسبهنفس با تماشاگر، فیلم را روی پرده میبینم. این لحظه برایم هیجانانگیز است؛ درست مثل همان وقتی که پشت دوربین، سرِ صحنه فیلمبرداری هستم. اما نکته مثبت مهمتر این است که من به عنوان فیلمسازی که همیشه در وهله اول برای همکارانم فیلم میسازم و جشنوارهها دقیقا این کار را فراهم میکنند.
اما جنبه منفی جشنوارهها همان جایزه است. مگر جشنواره مسابقه اسبدوانی است؟ مگر میشود گفت فیلمی «بهتر» است و فیلمی «بدتر»؟ هر فیلم مستندی ارزشهای خودش را دارد. بارها گفتهام حرف استاد تقوایی را باید آویزه گوش کرد که هیچ فیلم مستندی بد نیست، اما جایزهها متکی بر سلیقه داورهاست و این دقیقا همان جایی است که میتواند خطرناک شود، چون ممکن است بنا به سیاستهای جشنواره یا کشور میزبان، فیلمی فقط به خاطر موضوعش، مثلا فیلمی درباره فلسطین یا درباره یک بحران انسانی جایزه بگیرد و این خطر را دارد که یک فیلمساز جوان فکر کند باید همیشه آن مدل فیلم بسازد تا دیده شود یا جایزه بگیرد.
درباره جشنوارههای خارجی چطور؟
در جشنوارههای خارجی، متاسفانه بخش زیادی از فیلمهای کشورهای در حال توسعه مثل کشور ما فقط به این دلیل جایزه میگیرند که موضوعشان حقوق بشری است. یعنی اروپاییها این فیلمها را نشان میدهند تا به مردم خودشان بگویند که خوشحال باشید که در این کشور زندگی میکنید؛ ببینید دیگران در چه وضعیت دردناکی قرار دارند. اما من هیچ وقت فیلمی با این نگاه نساختم. حتی وقتی فیلمم با موضوعات انسانی بوده، مثل «مادرم بلوط» یا «مسافران» همیشه حرمت شخصیتها را حفظ کردهام. هیچ وقت اجازه ندادهام شأن و احترام کسی به خاطر روایت یا جشنواره و جایزه زیر سوال برود. منظورم مشخصا این است که از رنج شخصیتها و مردم سوءاستفاده نشود و این همان خط قرمز اخلاقی در سینمای مستند است.
یکی از مهمترین اتفاقهایی که برایم در جشنوارهها افتاد، جایزهای بود که در فستیوال مونیخ گرفتم. آنجا یکی از مشهورترین مستندسازهای دنیا، وقتی رفت روی صحنه تا جایزه را بدهد، گفت که فیلمهای محمود رحمانی فیلمهایی نیستند که برای جایزه ساخته شوند؛ فیلمهایی هستند که به جشنوارهها اعتبار میدهند یا اینکه پیتر لوم در اختتامیه جشنواره فیلم نورنبرگ گفت آرزو میکنم روزی همه دنیا فیلم «مُلف گند» را ببینند. اینها برای من بزرگترین و ارزشمندترین جایزه زندگیام بودهاند که در تمام سالهای فعالیتم دریافت کردهام.
برای من افتخار بزرگ این است که فیلمم در کشور خودم دیده شود. تمام فیلمهای من برای مخاطب عام هم قابل تماشا و هم قابل فهم است. من عاشق سادگیام. از سرزمینی آمدهام که تاریخش در بافت زندگی جاری بوده، از ایذه، شهری که لایههای متعددی از تاریخ هزارگانی عیلام در آن نفس میکشد. من رنج و شادی و زیست آدمها را نه از میان کتابها و فیلمها، بلکه از زندگی با همان مردمان تجربه کردهام.
به نظر شما فضای جشنوارهها در سالهای اخیر به چه سمتی است؟
فیلم مستند محصول فرهنگها، جغرافیاها و نگاههای متفاوت است؛ یکی فیلم میسازد درباره آب در شمال، دیگری درباره آب در جنوب؛ پشت هر کدام فرهنگی متفاوت قرار دارد. مگر میشود بین این دو مسابقه گذاشت و گفت کدام بهتر است. مگر اینکه فیلمی تقلبی باشد. امیدوارم روزی جشنوارههای مستند به جایی برسند که فیلمها فقط نمایش داده شوند، تماشاگر آثار را ببیند و داوران صرفا جوایز فنی بدهند؛ این بهترین شکل یک فستیوال است.
در عین حال باید پذیرفت که جشنواره قواعدی دارد، سلیقهای وجود دارد و هیات داوریای هست که فیلمسازان برای آن احترام قائلند. اما اگر به حقیقت درونی کارمان رسیده باشیم، چه جایزه بگیریم چه نگیریم، وظیفهمان را باید به بهترین شکل انجام دهیم و تنها گذر زمان است که ارزش واقعی اثر را مشخص میکند. باید ۲۰ سال از فیلمی بگذرد تا بفهمیم جایزه واقعی چیست؛ اینکه فیلم بعد از بیست سال هنوز قابلیت دیده شدن دارد یا نه، مهمترین مشخصه یک فیلم خوب است. هنر زمان ندارد و اگر کار درست باشد تاریخ مصرفی وجود نخواهد داشت. هر چیز داغی سرد میشود، اما هیچ چیز پختهای دیگر خام نمیشود.
پیشبینی شما از جشنواره «سینماحقیقت» امسال چیست؟
به نظر من، جشنواره امسال هم مثل دورههای گذشته، شور و نشاط خود را خواهد داشت. جشنواره همیشه محل رفتوآمد نسلهای مختلف فیلمسازان است؛ جوانها میآیند فیلمهای ما را ببینند و ما هم آثار آنها را دنبال میکنیم. همین رفتوآمدها و نفسبهنفس بودن با تماشاگر، جشنواره را برای هر فیلمسازی هیجانانگیز میکند. امیدوارم جشنواره سینماحقیقت هر چه بیشتر به معنای واقعی اسمش نزدیک شود؛ یعنی به سمت حقیقت برود، آن هم بیسیاست و بیمحابا، با هر قیمتی. اگر این اتفاق بیفتد، مفهوم حقیقت در جشنواره واقعا معنا پیدا میکند.
و سخن آخر؟
فیلم بهمن چندلایه است. تماشاگر وقتی فیلم را میبیند، لایههای مختلفی را در روایت و در شخصیتپردازی حس میکند. این مدل نگاه نتیجه همان سالهاست که یاد گرفتیم چگونه در محدودیتها، حرف را در عمق بزنیم.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه