محمدصادق هفت ساله که دو سالی است با بیماری سرطان در جنگ است، آرزو دارد روزی به عنوان بازیکن تیم صنعت نفت آبادان در میدان مسابقه بازی کند؛ آرزویی که توسط موسسه فرهنگی هنری پنجمین فصل قشنگ با همکاری باشگاه صنعت نفت آبادان به تحقق پیوست.
سکانس اول
اعضای موسسه فرهنگی هنری پنجمین فصل قشنگ به خانه محمد که در یکی از کوچه پس کوچه های خرمشهر است می روند و محمد ساکی یکی از بازیکنان تیم صنعت آبادان نیز به خانه محمدصادق می آید تا به نمایندگی از باشگاه او را تا زمین پیروز محل تمرین تیم نفت همراهی کند. محمدصادق ابتدا از خرمشهر می گوید و به خوبی وقایع جنگ و آن چه دشمن بر سر این خاک آورده و برای او تعریف کرده اند را برایمان بازگو می کند. مشخص است باهوش است و مادرش هم می گوید بچه زرنگ مدرسه است. او در همین حین نیز کفش های استوک داری که موسسه برایش هدیه آورده است را با شوق بسیار پا می کند؛ برایش همه چیز مثل یک رویا است و دائما لحظه شماری می کند تا به زمین پیروز آبادان برود. زمینی که قرار است تمام رویاهایش به واقعیت تبدیل شوند.
سکانس دوم
محمدصادق قوی نشان می دهد و اصلا شبیه یک کودک هفت ساله بیمار و شکننده نیست. انگار سرطان را شکست داده است. آنقدر قوی است که حتی فراموش کرده همین دو روز پیش به واسطه بیماری اش، دوز سنگینی از دارو را دریافت کرده بود و چقدر بیحال بود. اشک های مادر محمد صادق نظر همه را جلب می کند؛ او در حین آماده شدن محمدصادق دائما اشک می ریزد. اشک هایی که گویا با مرور دو سال گذشته بر پهنای صورت مادر جاری می شود. اما شاید هم اشک های او برای بیماری فرزندش نیست و شاید اشک می ریزد زیرا پس از ماه ها دردی که فرزندنش با آن دست و پنجه نرم می کند، او را شاد و قوی دیده است.
سکانس سوم
"خاله آرزو" همان خاله مهربان که با چوب آرزوی خود آرزوی کودکان مبتلا به سرطان را برآورده می کند و خودش نیز به تازگی به دلیل درگیری با بیماری سرطان از بیمارستان مرخص شده است - هستی یک نوجوان است- و البته روحیه بالایی دارد، دقایقی با محمدصادق هم کلام می شود و بعد آروزی محمد صادق را برآورده می کند و او در نهایت راهی زمین پیروز آبادان می شود. دیدار با تیم محبوبش...
سکانس چهارم
نیم ساعت بعد به زمین تمرین تیم صنعت نفت رسیدیم؛ همه اعضای تیم منتظر آمدن کودک هفت ساله هستند. مدیرعامل باشگاه نیز باوجود این که هنوز وضعیتش پس از آن تصادف سنگین اخیر بهبود پیدا نکرده است، به احترام تحقق آرزوی محمد صادق در زمین حاضر است. او، علیرضا منصوریان، طالب ریکانی همان بازیکنی که محمد صادق خیلی دوست دارد او را ببیند و تمام اعضای تیم به استقبال محمد صادق می آیند. چه استقبال باشکوهی. محمد صادق احساس غرور می کند و با صلابت و محکم تر گام بر می دارد.
سکانس پنجم
محمد صادق آن قدر خوشحال است که قند در دلش آب شده است؛ آنقدر می خندد که چال گونه هایش به قشنگی تمام در چهره معصومش نمایان می شود؛ همه دور تا دور کودک مبارز حلقه می زنند؛ محمد صادق به دنبال بازیکن محبوش طالب ریکانی است و بالاخره او را می بیند. طالب با اهدای پیراهن شماره ۱۰ خودش در صنعت نفت، شادی محمد صادق را دو چندان می کند. منصوریان و مدیرعامل هم هدایایی به او اهدا می کنند و همه با هم در یک قاب با او عکس یادگاری می اندازند و دیگر محمد صادق سر از پا نمی شناسد. او پیراهن شماره ۱۰ را به تن می کند و دقایقی نیز در ترکیب تیم محبوبش پا به توپ می شود، گل می زند و همه تیم او را تشویق می کنند. شادی بعد از گل جالبی هم دارد، آنقدر جالب که همه را به وجد می آورد.
سکانس ششم
حالا محمد صاق روی ابرها سیر می کند، قوی تر از قبل شده و اصلا لحظه ای نمی توان چهره او را دید که لبخند روی آن نقش نبسته باشد. او آن قدر جسارت پیاده کرده است که حتی قول می دهد سرطان را از پا در بیاورد و روزی در تیم فوتبال صنعت نفت آبادان توپ بزند. او در همین حین آرام در گوش مادرش می گوید کاش امشب تمام نشود و به خانه نرویم. این جا اوج شوق یک کودک مبتلا با سرطان است.
سکانس هفتم
محمد صادق که یک پیراهن با امضای بازیکنان نفت را نیز به عنوان هدیه دریافت می کند، دو آرزوی دیگر هم دارد؛ یکی را منصوریان قول می دهد برایش محقق کند؛ او می خواهد علی دایی را هم ببیند و منصوریان با چهره همیشه خندانش، قول داد او را به این آرزویش برساند. دیگر آرزوی محمد صادق رفتن به زیارت امام هشتم است.
سکانس پایانی
شوق پدر و مادر محمدصادق وصف نشدنی است. پدر و مادری که از چهره شادشان مشخص است تمام دردها و زجرهایی که پا به پای فرزند درگیرشان با سرطان کشیده اند را فراموش کرده اند و حالا با انگیزه ای که در محمد صادق ایجاد شده است، اطمینان دارند که کودک هفت سال شان در همین ماه ها سرطان را شکست خواهد داد. چقدر خوشبخت است هدی رشیدی مدیر موسسه فرهنگی هنری پنجمین فصل قشنگ که توانست آروزی یک کودک دیگر مبتلا به سرطان را برآورده کند و شادی و امید را به زندگی او برگرداند. آرزوی محمدصادق، ۵۲۱ آرزوی کودکان مبتلا به سرطان بود که توسط این موسسه برآورده شد.
یادداشت: پریسا زنگنهمنش - ایسنا
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه